کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باه
/bāh/
معنی
نیروی شهوت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. غریزه جنسی، قوه شهوانی، شهوت، نیروی شهوت
۲. جماع
۳. نکاح
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باه
واژگان مترادف و متضاد
۱. غریزه جنسی، قوه شهوانی، شهوت، نیروی شهوت ۲. جماع ۳. نکاح
-
باه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] bāh نیروی شهوت.
-
باه
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] ( اِ.) غریزة جنسی ، نیروی شهوت .
-
باه
لغتنامه دهخدا
باه . (اِ) شوربا. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192). آش . طعام . خوراک . (ناظم الاطباء).
-
باه
لغتنامه دهخدا
باه . (صوت ) در تداول عامه کلمه ٔ تعجب است . (یادداشت مؤلف ). صورتی است از وا...
-
باه
لغتنامه دهخدا
باه . (ع اِ) آرمیدن با زن . (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). نکاح . (آنندراج ). لغتی است در باءة. (ذیل اقرب الموارد از لسان ).
-
باه
لغتنامه دهخدا
باه . (ع اِ) شهوت . پشت پری . (شرفنامه ٔ منیری ). پشت شهوت افزائی . (آنندراج ). شهوت را گویند که آب پشت و کمر است . مردی . (یادداشت مؤلف ). شهوت و منی . (ناظم الاطباء). آب نشاط : ز عکس آتش تیغت ز بیم بگریزدبسان زیبق از اصلاب دشمنان تو باه . (تاج الم...
-
باه
لغتنامه دهخدا
باه . [ هِن ْ ] (ع ص ) باهی . خانه ٔ خالی نامسکونی که چیزی در آن نباشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به باهی شود.
-
واژههای مشابه
-
بأه
لغتنامه دهخدا
بأه . [ب َءْه ْ ] (ع مص ) درنیافتن کسی را: ما باءَهْت ُ له ؛ نه دریافتم آن را. (منتهی الارب ). ما باءَهْت ُ له بأهاً؛ درنیافتم آن را. مقلوب مابهات . (ناظم الاطباء). ما بأه له بأهاً؛ مافطن له . (ذیل اقرب الموارد).
-
aphrodisiac
باهافزا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] ماده یا عامل تحریککنندۀ فعالیت جنسی
-
تن باه
لغتنامه دهخدا
تن باه . [ تَم ْ ] (اِ) جوالیقی در المعرب ص 91 این کلمه را بمعنی حارس بدن و تجفاف را معرب آن می داند. و شاید تن پاه یا تن پای بمعنی برگستوان و زره و... در گذشته متداول بوده است . ظاهراً مرکب از تن (بدن ). و پا... (پاینده از پاییدن ، مراقبت کردن ، محا...
-
حجر باه
لغتنامه دهخدا
حجر باه . [ ح َ ج َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمداﷲ مستوفی گوید نوعی سنگ که حاملش را آرزوی به جماع کم نشود. (نزهة القلوب ).
-
باه انگیز
لغتنامه دهخدا
باه انگیز. [ اَ ] (نف مرکب )انگیزنده ٔ باه . محرک باه . مبهی . (یادداشت مؤلف ).