کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بان روشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گنج بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] ganjbān نگهبان گنج؛ خزانهدار.
-
گیتی بان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gitibān ۱. نگهبان گیتی.۲. [مجاز] پادشاه.
-
screen saver
پردهبان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] برنامهای نرمافزاری که عموماً برای حفاظت از اطلاعات کاربر در برابر افراد غیرمُجاز به کار میرود
-
wing walker
بالبان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] هریک از افرادی که در کنار یکی از بالهای هواگَردِ درحالخزش حرکت میکند تا از برخورد نوک آنها با موانع موجود جلوگیری شود
-
neuroglia
پیبان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] ساختار پشتیبان بافت عصبی که بخشی از وظیفۀ آن دفع مواد زاید بافت عصبی است
-
data custodian
دادهبان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] مسئول گردآوری و نگهداری دادهها
-
microglia
ریزپیبان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] یاختههایی کوچک و غیرعصبی و میانبافتی با منشأ میانپوستی که بخشی از ساختار حمایتی دستگاه عصبی مرکزی را تشکیل میدهد
-
signaller, signal man
علامتبان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] شخصی که بر عملکرد سامانۀ علامتدهی نظارت دارد و حرکت ایمن قطارها را امکانپذیر میسازد
-
peace keeper
صلحبان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] سازمان یا نیرویی که وظیفۀ آن پایش و تسهیل اجرای موافقتنامۀ آتشبس و پشتیبانی از تلاشهای دیپلماتی برای حل اختلافات سیاسی درازمدت است
-
پاده بان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) 1 - گله بان ، چوپان . 2 - پاسبان ، نگاهبان .
-
تیم بان
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) کاروانسرادار.
-
جنگل بان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.)آن که مأمور حفاظت از جنگل است .
-
دشت بان
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص مر. اِمر.) نگاهبان دشت ، پاسبان کشتزار و مزرعه .
-
دوستاق بان
فرهنگ فارسی معین
[ تر - فا. ] (ص مر.) زندانبان .
-
کشتی بان
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (ص مر. اِمر.) ناخدا، ملاح .