کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بانی نار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بانی لوان
لغتنامه دهخدا
بانی لوان . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج بر کنار رودخانه ٔ لیله . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
بانی میران
لغتنامه دهخدا
بانی میران . (اِخ ) دهی از دهستان قبادی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان و ساکنین آن از طایفه ٔ قبادی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
بانی خیر
دیکشنری فارسی به عربی
محسن
-
information environmentalism
محیطبانی اطلاعات
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم کتابداری و اطلاعرسانی] جنبشی که درصدد کاهش آلودگیِ ناشی از سرریز اطلاعات و آثار آن بر زندگی مردم است
-
continuous data protection
دادهبانی پیوسته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] نوعی سامانۀ پشتیبانگیری که از دادههای جاری کاربر یک نسخۀ بدل ایجاد میکند اختـ . داپ CD متـ . پشتیبانگیری آینهای mirroring
-
peace keeping operations
عملیات صلحبانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] عملیاتی نظامی که با رضایت طرفهای درگیر در جنگ برای نظارت بر اجرای یک موافقتنامه انجام میشود
-
آشور بانی پال
لغتنامه دهخدا
آشور بانی پال . (اِخ ) رجوع به آسور بانی پال شود.
-
آسور بانی پال
لغتنامه دهخدا
آسور بانی پال . (اِخ ) نام پادشاه آسور (669-626 ق .م .)، و او پادشاهی مقتدر و سلحشور بوده و مملکت بابل و ایلام را تسخیر کرده است .
-
برج دیده بانی
دیکشنری فارسی به عربی
غرفة عليا
-
دیده بانی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
کشافة
-
بانی چیزی شدن
دیکشنری فارسی به عربی
متبني
-
باعث و بانی
فرهنگ گنجواژه
بنیانگذار، مسبب.
-
بانی و متصدی
فرهنگ گنجواژه
متصدی.
-
واقف و بانی
فرهنگ گنجواژه
مؤسس.
-
سوراخ دیده بانی ایجاد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
منفذ