کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بانگ برکشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بانگ کننده
لغتنامه دهخدا
بانگ کننده . [ ک ُ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که بانگ کند. که فریاد زند. که فریاد برآورد. که آوا برآورد. صارخة. عجاج . (دهار). مضوضی . (منتهی الارب ).
-
بانگ گفتن
لغتنامه دهخدا
بانگ گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . ببانگ آمدن . || منادی کردن . || اذان گفتن : در راه که او را می بردند؛ مؤذنی بانگ میگفت ، چون به کلمه ٔ شهادت رسید... (تذکرة الاولیاء عطار).
-
بانگ نماز
لغتنامه دهخدا
بانگ نماز. [ گ ِ ن َ ] (اِ مرکب ) اذان . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 165) (ناظم الاطباء). اذین . گلبانگ محمدی : نبود آن زمان رسم بانگ نمازبه گوش چنان پروریده به ناز. فردوسی .قدح بلبله را سر بسجود آور زودکه همی بلبل برسرو زند بانگ نماز. منوچهری .هزمان بکند بان...
-
بانگ رس
لغتنامه دهخدا
بانگ رس . [ رَ ] (اِ مرکب ) بانگ رسنده . آن حد از مسافت که بانگ رسد. آن مقدار فاصله که شنونده آوای فریادکننده را تواند شنید. آن مسافتی که آوای یکی بدیگری رسد.
-
بانگ زن
لغتنامه دهخدا
بانگ زن . [ زَ ] (نف مرکب ) فریادزننده . بانگ زننده . که بانگ زند. که فریاد کشد. نعره کشنده . آوا دردهنده : بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیرگامزن چون ژنده پیل و بانگ زن چون کرگدن . منوچهری .مؤذن را گویند. (آنندراج ).کسی که اذان گوید. (ناظم الا...
-
بانگ کنان
لغتنامه دهخدا
بانگ کنان . [ »ُ ] (ق مرکب ) فریادزنان . بانگ کننده .غران . آواکنان : و ایشان را [ مردم جیرفت را ] رودیست تیز همی رود بانگ کنان . (حدود العالم ).
-
پالم بانگ
لغتنامه دهخدا
پالم بانگ . [ ل ِ ] (اِخ ) شهری در سوماترا، بر ساحل رود موسی دارای 73000 تن سکنه با تجارتی رائج .
-
بانگ زدن
دیکشنری فارسی به عربی
بکاء , صح , غراب
-
بانگ خروس
دیکشنری فارسی به عربی
غراب
-
بانگ غروب
لهجه و گویش تهرانی
اذان مغرب
-
حکم ، شِلمِ ،بانگ
لهجه و گویش تهرانی
از بازی های پنجاه گانه ورق
-
بانگ و خروش
فرهنگ گنجواژه
غلغله
-
بانگ و غریو
فرهنگ گنجواژه
غلغله.
-
بانگ و غلغله
فرهنگ گنجواژه
غلغله.
-
بانگ و فریاد
فرهنگ گنجواژه
غلغله.