کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بامداد کوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بامداد کوه
لغتنامه دهخدا
بامداد کوه . (اِخ ) رجوع به بامداد (کوه ..) شود.
-
واژههای مشابه
-
بامداد کردن
لغتنامه دهخدا
بامداد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صبح زود برخاستن . شبگیرکردن . بُکور. (تاج المصادر بیهقی ). ابتکار. (تاج المصادربیهقی ). فکع. (منتهی الارب ). ابکار. (تاج المصادر بیهقی ). تصبیح . (دهار). غُدوّ. (تاج المصادر بیهقی ). تبکیر. (تاج المصادر بیهقی ). اغ...
-
علی آباد کوشک بامداد
لغتنامه دهخدا
علی آباد کوشک بامداد. [ ع َ دِ کو ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنقری بالا (علیا) از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده واقع در 62 هزارگزی شمال باختری سوریان و 2 هزارگزی راه شوسه ٔ شیراز به اصفهان . ناحیه ای است جلگه و سردسیر، و دارای 308 تن سکنه . آ...
-
جستوجو در متن
-
روان شدن
لغتنامه دهخدا
روان شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حرکت کردن . (ناظم الاطباء). براه افتادن . راه افتادن . رفتن . روانه شدن : ببود آن شب و بامداد پگاه به ایوان روان شد به نزدیک شاه . فردوسی .و با وزیر مشکان خالی کرد و در همه ٔ معانی مثال داد و... او روان شد. (تاریخ ...
-
باد کوه
لغتنامه دهخدا
باد کوه . [ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام بادی که در بابل سر و نواحی آن از آغاز شبانگاه تا بامداد وزد و در اول گرم و سپس خنک باشد. در تابستان هوا را خنک و در زمستان سرد کند.
-
صادع
لغتنامه دهخدا
صادع . [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صَدْع . || قاضی . داور. (اقرب الموارد). || شارع : علی صادعها السلام . || جبل ٌ صادع کصاحب ؛ کوه رونده در زمین به درازا. سیل ٌ صادع و واد صادع کذلک . || الصبح الصادع ؛ بامداد روشن . (منتهی الارب ).
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) پسر حلیمه بنت ابی ذویب السعدیه . مرضعه و حاضنه ٔ رسول صلوات اﷲ علیه . صاحب تاریخ سیستان گوید: «حلیمه گفت محمد (ص ) در کودکی روزی مرا گفت که یاران من کجااند؟ گفتم ایشان گوسپندان بچراگاه برند شب را بازآیند. بگریست که مرا با ایشا...
-
خزازی
لغتنامه دهخدا
خزازی . [ خ َ ] (اِخ ) نام دیگر کوه خزاز است . رجوع به معجم البلدان یاقوت شود. در منتهی الارب آمده : نام کوهی است که عرب برآن آتش افروختندی بامداد غارت . و بدون الف و لام می آید. میدانی در مجمع الامثال می آورد: نام کوهی است و بدانجا وقعه ای بین نزار ...
-
بشم
لغتنامه دهخدا
بشم . [ ب َ ] (اِ) بشک . بژم . شبنم ریزه را گویند که سحرگاهان بر سبزه زار نشیند و سفید نماید و آنرابعربی صقیع خوانند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ) (آنندراج ). سرمایی بود که بامداد بر کشته نشیند سپید چون آبی ت...
-
چارسو
لغتنامه دهخدا
چارسو. (اِ مرکب ) جائی که چهار بازار در آنجا منشعب شوند. (برهان ). بازاری که هر چهار طرف راه داشته باشد. (آنندراج ). نام آن جای از بازار که به هر چهار طرف راسته و دکانها راه دارد. (ناظم الاطباء). چهارسوی . چهارسوق . بازاری که از چهار طرف بیرون شو دار...
-
فلق
لغتنامه دهخدا
فلق . [ ف َ ل َ ] (ع اِ) هرچه شکافته شود، از روشنی بامداد یا سپیدی آخر شب که سرخی آفتاب است . || تمامه ٔ آفرینش . || زمین پست میان دو پشته . ج ، فلقان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جای فراخ . (منتهی الارب ). || زمین مطمئن میان دو پشته ، و گف...
-
نخچیرگاه
لغتنامه دهخدا
نخچیرگاه . [ ن َ ] (اِ مرکب ) شکارگاه . (از ناظم الاطباء). صیدگاه . نخچیرگه : چو پیران ویسه ز نخچیرگاه بیامد بدیدش تهمتن به راه . فردوسی .بخفت آن شب و بامداد پگاه بیامد سوی دشت نخچیرگاه . فردوسی .به شهر اندر آمد ز نخچیرگاه از آن کار نگشاد لب بر سپاه ...
-
منی
لغتنامه دهخدا
منی . [م ِ نا ] (اِخ ) بازاری است در مکه ٔ معظمه که محل قربانی است . (غیاث ) (آنندراج ). دهی است به مکه که قربان در آنجای کنند. (منتهی الارب ). موضعی است به مکه . (اقرب الموارد). نام جایی است در وادی که حجاج در آن فرودآیند و در آن رمی جمره کنند. (از ...