کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بام
/bām/
معنی
طرف بیرونی سقف بنا؛ پشت بام.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سقف ≠ کفاطاق
۲. بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح
۳. روشن ≠ تاریک
۴. بم ≠ زیر
دیکشنری
housetop, roof
-
جستوجوی دقیق
-
بام
واژگان مترادف و متضاد
۱. سقف ≠ کفاطاق ۲. بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح ۳. روشن ≠ تاریک ۴. بم ≠ زیر
-
بام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bān] ‹بان› bām طرف بیرونی سقف بنا؛ پشت بام.
-
بام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bām صبح زود؛ نزدیک طلوع آفتاب؛ بامداد.
-
بام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ زیر] (موسیقی) [قدیمی] bām = بم: ◻︎ به سوزِ نالهٴ زارم ز عشاق / نوای زیروبامی برنیاید (خواجو: ۲۶۱).
-
LCL
بام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] ← بارگُنج مشترک
-
بام
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) صبح ، پگاه .
-
بام
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) پوشش بالایی ساختمان .
-
بام
لغتنامه دهخدا
بام . (اِ صوت ، اِ) مخفف بامب . بامبه . بامچه . آوائی که از زدن کف دست گشاده بر سر کسی برآید. || ضربت و زخم با کف دست بر سر زدن . (یادداشت مؤلف ). ضربتی که با کف گشاده بر میان سر کسی زنند. (یادداشت مؤلف ). با دست بر سرکسی زدن . (فرهنگ نظام ): و در ...
-
بام
لغتنامه دهخدا
بام . (اِ) برسوی سقف که بر از آن سقف دیگر نباشد. طرف بیرونی سقف خانه . (غیاث اللغات ). طرف بیرونی سقف خانه ، و بعضی طرف درونی خانه را گفته اند به قرینه ٔ پشت بام . (برهان قاطع) (آنندراج ). ظاهر سقف از برسوی . سقف خانه از بیرون سو.(یادداشت مؤلف ). بر...
-
بام
لغتنامه دهخدا
بام . (اِ) بم . تار بم را گویند و آن تار گنده باشد که در سازها بندند. (برهان قاطع). سیم تار بم را نامند. (فرهنگ جهانگیری ). سیم طنبور که صدای غیر زیر دارد و آن را بم گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 177). رودستبر که بتازیش بم ّ گویند. (شرفنامه ٔ منیری )....
-
بام
لغتنامه دهخدا
بام . (اِ) رنگ . فام . از باب جواز تبدیل با به فاء. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 177). رنگ . (ناظم الاطباء).- الوس بام ؛ ابلق . دورنگ : و گویند آن فریشته که گردون آفتاب کشد بصورت اسپی است الوس بام . (نوروزنامه ).- زردبام ؛ زردرنگ . زردگون .- سرخ بام ؛ سر...
-
بام
لغتنامه دهخدا
بام . (اِ) صبح . غداة. پگاه . مخفف بامداد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ). صباح . صبیحه . مقابل شام . وقت صباح . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 177). سپیده ٔ صبح . سپیده دمان . سپیده دم . اِصباح . بامدادان . آغاز روز. صبح زود. (انجمن...
-
بام
لغتنامه دهخدا
بام . (اِ) قرض . وام . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ). مبدل وام . (آنندراج ). قرض یعنی چیزی که به کسی به نیت پس گرفتن دهند و این صورت مبدل وام است . (از فرهنگ نظام ). اوام . افام ... رجوع به وام و رجوع به قرض شود.
-
بام
لغتنامه دهخدا
بام . (اِخ ) دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در90هزارگزی شمال باختری اسفراین و جنوب شوسه ٔ عمومی بجنورد به دشتان در دامنه واقع است . ناحیه ایست سردسیر و دارای 265 تن سکنه . آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و شغ...
-
بام
لغتنامه دهخدا
بام . (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار که در 14 هزارگزی شمال خاوری صفی آباد بر سر راه ماشین رو میان آباد به صفی آباد در دامنه واقع است . ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 2495 تن سکنه ، آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول...