کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالین پرستنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بالین پرستنده
لغتنامه دهخدا
بالین پرستنده . [ پ َ رَ ت َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) خدمتکار. (آنندراج ). بالین پرست . (فرهنگ نظام ) : چو بالین پرستنده شد نرم گوی ازو بیشتر مهربانی مجوی . نظامی .و رجوع به بالین پرست شود.
-
واژههای مشابه
-
گرده بالین
لغتنامه دهخدا
گرده بالین . [ گ ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) متکای گرد مانند بالش گرد کوچک . (شعوری ). و رجوع به گرده بالش و گردبالش شود.
-
گردش بالین
لغتنامه دهخدا
گردش بالین . [ گ َ دِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تغییر جا. تغییر منزل . مؤلف آنندراج آرد: رسم ولایت است که شب جمعه به حرم سرا میباشند و اصلاً بیرون نمی خوابند بل آن را شگون بد دانند : مرو ز میکده بیرون اگرچه می نه کشی که رسم نیست شب جمعه گردش با...
-
concubine
همبالین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] مرد یا زنی که بدون ازدواج با مرد یا زنی دیگر زندگی میکند
-
هم بالین
لغتنامه دهخدا
هم بالین . [ هََ ] (ص مرکب ) دو تن که در کنار یکدیگر آرامند. همسر. جفت . || هر دو چیز که در کنار هم قرار گیرند : درخت ساده از دینار و از گوهر توانگر شدکنون با لاله اندر دشت هم بالین و بستر شد.فرخی .
-
بالین پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bālinparast ۱. [مجاز] شخص تنبل و بیکاره که سر از بالین برندارد.۲. پرستار؛ پایینپرست.
-
سنگ بالین
لغتنامه دهخدا
سنگ بالین . [ س َگ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگ بالش : ز شیرین سرگذشتی گشته سنگین خواب شیرینم بکوه بیستون صد بار دارد سنگ بالینم .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
موزه بالین
لغتنامه دهخدا
موزه بالین . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) آستر نرمی که در پاشنه ٔ کفش و یا موزه قرار می دهند.
-
بالین پرست
لغتنامه دهخدا
بالین پرست . [پ َ رَ ] (نف مرکب ) دوستدار بالین . || کنایه از مردم تنبل و بیکار و هیچکاره باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کنایه از شخص بیکار و پرخواب باشد. (انجمن آرای ناصری ). شخص تنبل و بیکار و آرام دوست که سر از بالین نتواند برداشت . (آنندراج )...
-
بالین گه
لغتنامه دهخدا
بالین گه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) بالینگاه آنجا که بالین نهند. || بستر. || خوابگاه . و رجوع به بالینگاه شود : هیون رونده ز ره ماند بازبه بالینگه آمد سرم را به ناز. نظامی .یکی بالینگهش رفتی یکی جای یکی دامنش بوسیدی یکی پای . نظامی .به بالینگه خسته آمد ...
-
بالین باغا
لهجه و گویش تهرانی
باغهای بالا
-
یکسر و یک بالین
لهجه و گویش تهرانی
مرد یک زنه
-
بخت و بالین
فرهنگ گنجواژه
همسری،ازدواج.
-
بستر و بالین
فرهنگ گنجواژه
بستر.