کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بالي
معنی
اسم مفعول فعل
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بالي
دیکشنری عربی به فارسی
اسم مفعول فعل
-
واژههای مشابه
-
بالی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] bāli ۱. کهنه؛ مندرس؛ فرسوده.۲. پوسیده.
-
بالی
لغتنامه دهخدا
بالی . (اِ) عنبر ماهی . نوعی پستاندار عظیم الجثه ٔ دریایی شبیه ماهی . بال . وال . و رجوع به بال شود.
-
بالی
لغتنامه دهخدا
بالی . (اِخ ) (...ابن علقمه ) پدر شمویل از انبیاء بنی اسرائیل بود و نسبت او این است : شمویل بن بالی بن عقمةبن یرخام بن الیهوبن تهوبن صوف . (از طبری از مجمل التواریخ و القصص ص 143 و 207).
-
بالی
لغتنامه دهخدا
بالی . (اِخ ) (خوش طبع...) از طایفه ٔ تکلوو ظاهراً معاصر شاه عباس بوده است . خوش طبع و سپاهی منش و مصاحب است . این رباعی را به خودش نسبت میداد:می آمد، چهره از عرق تر کرده چوگان به کف و اسب طرب برکرده واندر خم زلفهای گردآلودش دلهای شکسته خاک برسر کرده...
-
بالی
لغتنامه دهخدا
بالی . (اِخ ) (شیخ ...)خلیفة الصوفیه . وی یکی از شراح فصوص الحکم محیی الدین عربی است . او بسال 960 هَ . ق . درگذشته است . او راست : رساله ای در قضا و قدر،و شرح حدیث : «کنت کنزاً مخفیا». (از کشف الظنون ).
-
بالی
لغتنامه دهخدا
بالی . (اِخ ) (مولی بالی الطویل ) متوفی 977 هَ . ق . او راست : تعلیقه ٔ بر اصلاح الوقایه ٔ کمال پاشازاده . (از کشف الظنون ).
-
بالی
لغتنامه دهخدا
بالی . (اِخ ) از شعرای دوره ٔ سلطان سلیم خان غازی است . و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1218 شود.
-
بالی
لغتنامه دهخدا
بالی . (اِخ ) محمد سعید بالی دمشقی . او راست : «تنویرالبصائر بسیرة الشیخ طاهر» این کتاب در سیرت شیخ طاهر جزایری است و در سال 1339 هَ .ق . در دمشق بچاپ رسیده است . (از معجم المطبوعات ).
-
بالی
لغتنامه دهخدا
بالی . (اِخ ) نام جزیره ای در مشرق جاوه که بوسیله ٔ ترعه ٔ بالی از جزیره ٔ لومبوک جدا می شود و از مهمترین و پرفعالیت ترین جزایر شبه جزیره ٔ سند محسوب می شود. جمعیت آن از یک ملیون و پانصد هزارتن افزون است . معادن مس و آهن فراوان دارد. محصول عمده ٔ آن ...
-
بالی
لغتنامه دهخدا
بالی . (ع ص ) کهن . کهنه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). پوسیده . تباه شده . (یادداشت مؤلف ). مندرس . بال . (ناظم الاطباء). - ثوب بالی ؛ لباس کهنه . || پیرگشته . (یادداشت مؤلف ).
-
علی بالی
لغتنامه دهخدا
علی بالی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن لالی بالی رومی حنفی . مشهور به منق و ملقّب به علاءالدین . رجوع به علی منق شود.
-
شکسته بالی
لغتنامه دهخدا
شکسته بالی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت شکسته بال . بال و پر شکسته داشتن . کنایه از فروتنی و ناتوانی و عجز نمودن . (از یادداشت مؤلف ) : مجنون ز سر شکسته بالی در پای زن اوفتاد حالی . نظامی .رجوع به شکسته بال شود.
-
فارغ بالی
لغتنامه دهخدا
فارغ بالی . [ رِ ] (حامص مرکب ) شادی و سرور و خوشی . (ناظم الاطباء). مرادف فراغبالی باشد (!). (آنندراج ).