کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بالوس
/bālus/
معنی
کافوری که آن را با چیزی شبیه کافور مخلوط کرده باشند؛ کافور مغشوش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بالوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پالوس، بالوش، پالوش› [قدیمی] bālus کافوری که آن را با چیزی شبیه کافور مخلوط کرده باشند؛ کافور مغشوش.
-
بالوس
لغتنامه دهخدا
بالوس . (ص ) کافور مغشوش ، چه لوس ، غش باشد،و بعضی به شین معجمه گفته اند. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ) (لغت فرس اسدی ). کافوری که چیز دیگری به فریب در آن آمیخته باشند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). کافو...
-
واژههای مشابه
-
جزیره ٔ بالوس
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ بالوس . [ ج َ رَ ی ِ ] (اِخ ) در دریای اعظم اندر مغرب جابه قرار دارد و میانشان دو فرسنگ است و ازو کافور نیک وجوز هندی خیزد. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 19).
-
جستوجو در متن
-
پالوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پالوش› [قدیمی] pālus = بالوس
-
بالوش
لغتنامه دهخدا
بالوش . (اِ) کافور مغشوش باشد. بالوس . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) و رجوع به بالوس شود. || بت . || شپش . || (ص ) چیز چرکین . (ناظم الاطباء). اما سه معنی اخیر در فرهنگهای دیگر دیده نشد.
-
پالوش
لغتنامه دهخدا
پالوش . (اِ) کافور مغشوش را گویند و با سین بی نقطه هم درست است . (برهان ). پالوس . بالوس . بالوش .
-
جزیره ٔ کله
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ کله . [ ج َ رَ ی ِ ؟ ] (اِخ ) اندر دریای اعظم درجنوب بالوس قرار دارد و اندرو خیزران بسیار روید و معدن ارزیز است . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 20).
-
مغشوش
لغتنامه دهخدا
مغشوش . [ م َ ] (ع ص ) ناسره ٔ غیرخالص . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناسره و قلب . غیرخالص و آمیخته . (از ناظم الاطباء). غیرخالص و گویند: لبن مغشوش ؛ شیر آمیخته به آب غیرخالص . (از اقرب الموارد). هر چیز که غیرخالص باشد. (غیاث ). غش دار. که در آن غش کر...
-
ناک
لغتنامه دهخدا
ناک . (ص ، اِ) آلوده . آغشته ، و بر هر مغشوشی ، یعنی هر چیز که در آن غش داخل کرده باشند استعمال کنند عموماً و مشک و عنبر مغشوش را گویند خصوصاً. (از برهان قاطع). عنبر و مشک وعبیر و امثال آن بود که مغشوش باشد و بعضی حصر در مشک مغشوش کرده اند و گروهی گف...
-
س
لغتنامه دهخدا
س . (حرف ) صورت حرف پانزدهم است از حروف الفبای فارسی پس از «ژ» و پیش از «ش »، و حرف دوازدهم از الفبای عرب پس از «ز» و پیش از «ش »، و حرف پانزدهم از الفبای ابجدی پس از «ن » و پیش از «ع ». و نام آن سین است و آن را سین مهمله نامند. و بحساب جُمّل آن را ش...