کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بالغ
/bāleq/
معنی
۱. کسی که به حد بلوغ رسیده.
۲. [قدیمی] رسنده؛ رسا؛ رسیده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بزرگسال، جوان، رشید، مکلف، کبیر ≠ نابالغ
۲. رسا، رسیده
دیکشنری
adolescent, adult, full-blown, full-grown, grown, grown-up, marriageable, mature, pubescent, ripe
-
جستوجوی دقیق
-
بالغ
واژگان مترادف و متضاد
۱. بزرگسال، جوان، رشید، مکلف، کبیر ≠ نابالغ ۲. رسا، رسیده
-
بالغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] bāleq ۱. کسی که به حد بلوغ رسیده.۲. [قدیمی] رسنده؛ رسا؛ رسیده.
-
بالغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پالغ› [قدیمی] bāloq پیالۀ شراب از جنس شاخ گاو، کرگدن، یا استخوان فیل: ◻︎ با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب / آمد به خان چاکر خود خواجه با صواب (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۲).
-
pubescent1
بالغ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] ویژگی فردی که در ابتدای مرحلۀ بلوغ به سر میبرد
-
بالغ
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (اِ.): نک پالغ .
-
بالغ
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] (ق .) افزون ، بیش .
-
بالغ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به حد بلوغ رسیده . 2 - رسا.
-
بالغ
لغتنامه دهخدا
بالغ. [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) بالیغ، و بالیغ در مغولی بمعنی شهر است و خان بالیغ نام قره قروم پای تخت سلاطین مغول بوده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). این که فرهنگها نوشته اند که بالغ نام ولایتی است شمالی ، (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ) (ناظم الاطبا...
-
بالغ
لغتنامه دهخدا
بالغ. [ ل ِ ] (ع ص ) رسا. کافی . بسنده . وافی . مشبع. رسنده : «و ما هو ببالغه ». (قرآن 13/14) و نیست او رسنده به آن . «لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس ». (قرآن 7/16). نباشید رسنده ٔ آن مگر به تعب نفس ها. «یا ایها الذین آمنوا لاتقتلوا الصیدو انتم حرم ...
-
بالغ
لغتنامه دهخدا
بالغ. [ ل ُ ] (ترکی ، اِ) به ترکی سمک است . (فهرست مخزن الادویه ). به ترکی ماهی را گویند. و رجوع به بالق شود.
-
بالغ
لغتنامه دهخدا
بالغ. [ ل ُ / ل ِ ] (اِ)شاخ گاو میان خالی یا چوب میان خالی کرده که در آن شراب خورند و در گرجستان متعارف است . (برهان قاطع) (آنندراج ). قدح از سروی گاو بود که بدان می خورند و بعضی کلاجوی خوانند. (نسخه ای از اسدی ). سروی گاو که پاک کرده باشند و بدان شر...
-
بالغ
دیکشنری عربی به فارسی
بالغ , بزرگ , کبير , به حد رشد رسيده
-
بالغ
دیکشنری فارسی به عربی
بالغ , بالغ (فعل ماض) , صالحة للزواج , مراهق , ناضج
-
واژههای مشابه
-
بَالِغَ
فرهنگ واژگان قرآن
رسيده