کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بالط
لغتنامه دهخدا
بالط. [ ل ِ ] (ع ص ) بلاط گسترنده و بلاط سنگهاست که در سرا و جز آن گسترده باشند. (از منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
بالت
واژگان مترادف و متضاد
اپرا، باله، رقص
-
بالت
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ فر. ] (اِ.) یکی از هنرهای ترکیبی و آن تجسم و نمایش یک موضوع است به وسیلة نوعی رقص علمی و حرکات مشکل همراه با موزیک .
-
بالت
لغتنامه دهخدا
بالت . [ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی رقص . و رجوع به بال و باله شود.
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. (اِ) ماهی عنبر، که درازی آن به پنجاه ذراع میرسد و به فارسی آنرا باله گویند. (از تاج العروس ).- باله ٔ لَطَمیّة؛ گاو عنبر. (یادداشت مؤلف ). || به زبان هندی خوشبوی را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). || آهنی که بدان ماهی شکار کنند. (یادداشت مؤلف ). قل...
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ] (اِخ ) شهری است در یهودیه که در یوشع بلهه و بلعه خوانده شده است و آن دیرالبلح می باشد که نزدیکی غزء واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ل َ ] (اِخ ) محلی است در حجاز که برخی آنرا در حیطه ٔ حرم دانسته اند. جمعی نیز آنرا با نون «بانه » خوانده اند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ل َ ] (ع اِ) جِراب . (المعرب جوالیقی ص 51). و فارسی آن پیله است که در آن مشک باشد. (حاشیه ٔ همان کتاب ص 51). حقه و ظرف مشک . (همان کتاب ص 52). طبله ٔ عطار، و به این معنی معرب از بیله فارسی است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بوی دان . (یادداشت م...
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ل َ ] (ع مص ) بمعنی مبالاة، مصدر است یعنی التفات کردن و توجه داشتن . (یادداشت مؤلف ). || باک داشتن . ما ابالیه ، و به بالا، و بالة، و بلاء و مبالاة؛ التفات نمی کنم ، باک نمیدارم . (ناظم الاطباء). اصل آن بالیه بود و جهت تخفیف یای آن را برداشت...
-
بالة
لغتنامه دهخدا
بالة. [ ل ل ْ ل َ ] (ع اِ) خیر. نیکویی . لاتبلک عنه بالة؛ یعنی خیر نصیب تو نمیشود. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بلال .
-
بعلة
لغتنامه دهخدا
بعلة. [ ب َ ع َ ل َ ] (ع ص ) متحیر و ترسان گشته از چاره ٔ کار. (منتهی الارب ). مؤنث بَعِل ، یعنی زنی که در چاره ٔکار متحیر و ترسان باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بعلة
لغتنامه دهخدا
بعلة. [ ب َ ع ِ ل َ ] (ع اِ) زنی که خود را به لباس آراستن نداند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زنی که آرایش به لباس را نداند و لباس نازیبا پوشد. (ناظم الاطباء).
-
بعلة
لغتنامه دهخدا
بعلة. [ ب َ ل َ ] (ع اِ) زن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مؤنث بَعل . و رجوع به بعل شود.