کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بالش
/bāla(e)š/
معنی
در دورۀ مغول، واحد اندازهگیری وزن زر و سیم، درحدود هشت مثقال.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بالشت، متکا، مخده، مسند، نازبالش
۲. بالین
۳. رشد، رویش، نمو
۴. بالندگی
۵. افتخار کردن، مباهات کردن
دیکشنری
bolster, development, pillow
-
جستوجوی دقیق
-
بالش
واژگان مترادف و متضاد
۱. بالشت، متکا، مخده، مسند، نازبالش ۲. بالین ۳. رشد، رویش، نمو ۴. بالندگی ۵. افتخار کردن، مباهات کردن
-
بالش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] ‹بالشت› [قدیمی] bāla(e)š در دورۀ مغول، واحد اندازهگیری وزن زر و سیم، درحدود هشت مثقال.
-
بالش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بالشت› bāleš ۱. کیسهای پارچهای که هنگام خواب زیر سر میگذارند: ◻︎ تا که بنشست خواجه در «بالش» / «بالش» آمد ز ناز در بالش (سنائی۱: ۶۶۰).۲. [قدیمی] تکیهگاه؛ مسند.
-
بالش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: bālišn و barīšn] [قدیمی] bāleš ۱. رشد؛ نمو.۲. به خود نازیدن؛ فخر کردن: ◻︎ تا که بنشست خواجه در بالش / بالش آمد ز ناز در «بالش» (سنائی۱: ۶۶۰).
-
بالش
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِمص .) نمو، بالیدن .
-
بالش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ تر - مغ . ] (اِ.) واحد مقیاس برای زر و سیم .
-
بالش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) = بالشت : وسیله ای به شکل کیسه چهارگوش که آن را با مادة نرمی مثل پر، پنبه ، پشم شیشه یا اسفنج پر کرده و در هنگام خواب یا استراحت سر را روی آن می گذارند، متکا، مسند.
-
بالش
لغتنامه دهخدا
بالش . [ ل ِ ] (اِ) بالشت . تکیه که زیر سر نهند. ودر جواهرالحروف نوشته مأخوذ از بال که بمعنی پرهای بازوی مرغان است ، چه در اصل وضع از پر مرغان می آکندند. (از آنندراج ). یا آنکه مأخوذ از بالیدن بمعنی افزودن است ، چون زیر سر نهادن تکیه موجب افزایش خو...
-
بالش
لغتنامه دهخدا
بالش . [ ل ِ ] (اِ) شمش . زری باشد به مقداری معین . (برهان قاطع).پانصد مثقال طلا و نقره . (یادداشت مؤلف ). آن مقدار از زر که معادل هشت مثقال و دو دانگ باشد. (ناظم الاطباء) : پانصد مثقال است زر یا نقره ، و قیمت بالش نقره در این حدود هفتاد وپنج دینار ...
-
بالش
لغتنامه دهخدا
بالش . [ ل ِ ] (اِخ ) صورتی دیگر از کلمه ٔ بلیش . شهری در اسپانیا بر لب دریا واز آنجا تا جزیرةالغیران یک میل فاصله است . (از الحلل السندسیة ج 1 ص 112).
-
بالش
لغتنامه دهخدا
بالش . [ ل ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از بالیدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اسم از بالیدگی . نمو. بالیدگی . افزایش . ترعرع . رشد. گوالیدن . بالیدن . (ناظم الاطباء). نمو کردن . (برهان قاطع) (آنندراج ). نمو و افزایش نباتات و درختان . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 1...
-
بالش
دیکشنری فارسی به عربی
وسادة
-
بالش
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: motakâ/ bâleš طاری: bâleym طامه ای: motakâ طرقی: bâlešt کشه ای: bâlem/ motakâ نطنزی: bâlišt/ motakâ
-
بالش
لهجه و گویش تهرانی
متکا
-
بالش
واژهنامه آزاد
واحد