کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالابلند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بالابلند
/bālāboland/
معنی
بلندبالا؛ قدبلند؛ بلندقامت: ◻︎ ز دست کوته خود زیر بارم / که از بالابلندان شرمسارم (حافظ: ۶۵۲).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بلندقد، بلندقامت، دراز، رشید ≠ کوتاهقد، کوتوله
۲. دراز، طولانی، مطول
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بالابلند
واژگان مترادف و متضاد
۱. بلندقد، بلندقامت، دراز، رشید ≠ کوتاهقد، کوتوله ۲. دراز، طولانی، مطول
-
بالابلند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bālāboland بلندبالا؛ قدبلند؛ بلندقامت: ◻︎ ز دست کوته خود زیر بارم / که از بالابلندان شرمسارم (حافظ: ۶۵۲).
-
بالابلند
فرهنگ فارسی معین
(بُ لَ) (ص مر.) 1 - آن که قدش دراز باشد، بلندقد، بلندقامت . 2 - طولانی تر از حد معمول ، دراز. 3 - کامل و بدون کم و کسر.
-
واژههای همآوا
-
بالا بلند
لغتنامه دهخدا
بالا بلند. [ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) آخته بالا. درازقامت . (آنندراج ). بلندقامت . درازقد. (ناظم الاطباء). کشیده قد. بلنداندام . طویل القامة. بلندبالا : در آخر یکی مادیان بد سمندقوی هیکل و تند و بالابلند. فردوسی . || مجازاً، معشوق زیبا و آخته قامت : ز دست...
-
جستوجو در متن
-
بالاکشیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bālākešide قدبلند؛ بلندبالا؛ بالابلند.
-
بلندبالا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bolandbālā بالابلند؛ بلندقامت؛ بلندقد.
-
بلندقامت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bolandqāmat بلندقد؛ بلندبالا؛ بالابلند.
-
بلندبالا
واژگان مترادف و متضاد
بالابلند، بلندقامت، بلندقد، رشید، سروقامت، قدبلند
-
بلندقامت
واژگان مترادف و متضاد
بالابلند، بلندبالا، دراز، رشید، سروقد، سروقامت، قدبلند ≠ کوتاهقد، کوتاهقامت
-
مصامدی
لغتنامه دهخدا
مصامدی . [ م َ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به مصامده که قوم سیه چهره و بالابلند باشند در اقصی مغرب ، آنان را بلادبسیار باشد و حافظ کتاب اﷲاند. (از انساب سمعانی ).
-
نخل بالا
لغتنامه دهخدا
نخل بالا. [ ن َ ] (ص مرکب ) که قد او در رسایی چون نخل بود. مستقیم اندام . تناور. بلندقد. بالابلند : سر زنگی نخل بالا فتادچو زنگی که از نخل خرما فتاد.نظامی .
-
بالا بلند
لغتنامه دهخدا
بالا بلند. [ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) آخته بالا. درازقامت . (آنندراج ). بلندقامت . درازقد. (ناظم الاطباء). کشیده قد. بلنداندام . طویل القامة. بلندبالا : در آخر یکی مادیان بد سمندقوی هیکل و تند و بالابلند. فردوسی . || مجازاً، معشوق زیبا و آخته قامت : ز دست...
-
عشوه گر
لغتنامه دهخدا
عشوه گر. [ ع ِش ْوَ / وِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه عشوه بکار برد. عشوه کار. عشوه ساز. (فرهنگ فارسی معین ). شوخ چشم و دلفریب و دارای ناز و کرشمه . (ناظم الاطباء). زراق : بالابلند عشوه گر نقش باز من کوتاه کرد قصه ٔ زهد دراز من .حافظ.