کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بالا
/bālā/
معنی
۱. [مقابلِ پایین] بخش بلند هر چیز؛ زَِبَر: بالای کمد.
۲. جای بلند؛ پشته، تپه، مانند آن.
۳. قسمتی از اتاق یا تالار که دور از در قرار دارد؛ صدر: بفرمایید بالا بنشینید.
۴. (صفت) [عامیانه، مجاز] دارای مقام یا رتبۀ باارزشتر یا مهمتر.
۵. (صفت) بهتر؛ برتر: در کلاس از همه بالاتر بود.
۶. (اسم) قدوقامت.
۷. [قدیمی] عالم مقدس در آسمان.
۸. [قدیمی] اندازه؛ مقدار.
〈 بالاوپست: [قدیمی، مجاز] آسمان و زمین: ◻︎ ولیکن خداوند بالاوپست / به عصیان در رزق بر کس نبست (سعدی۱: ۳۳).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق ≠ پایین، زیر، فرود
۲. مافوق
۳. قامت، قد، هیکل
۴. بلندا، بلندی
۵. عرشه
۶. بلند، رفیع
۷. والا
۸. صدر
۹. زیاد، گران، بیش از حد معمول
۱۰. برین، عالم علیا
۱۱. میزان، مقدار
۱۲. جو، آسمان
فعل
بن گذشته: بالا آورد
بن حال: بالا آور
دیکشنری
aloft, aweigh, elevated, head, overhead, height, sur-, up , stature, superior, supra-, top, up-, upper, vertex
-
جستوجوی دقیق
-
بالا
واژگان مترادف و متضاد
۱. اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق ≠ پایین، زیر، فرود ۲. مافوق ۳. قامت، قد، هیکل ۴. بلندا، بلندی ۵. عرشه ۶. بلند، رفیع ۷. والا ۸. صدر ۹. زیاد، گران، بیش از حد معمول ۱۰. برین، عالم علیا ۱۱. میزان، مقدار ۱۲. جو، آسمان
-
بالا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bālā ۱. [مقابلِ پایین] بخش بلند هر چیز؛ زَِبَر: بالای کمد.۲. جای بلند؛ پشته، تپه، مانند آن.۳. قسمتی از اتاق یا تالار که دور از در قرار دارد؛ صدر: بفرمایید بالا بنشینید.۴. (صفت) [عامیانه، مجاز] دارای مقام یا رتبۀ باارزشتر یا مهمتر.۵. (صفت) بهت...
-
بالا
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - بالنده ، نمو کننده . 2 - زبر، فوق . 3 - بلندی ، ارتفاع . 4 - طول ، درازا. 5 - پشته ، تپه . 6 - قد و قامت . ؛ ~ بالاها پریدن کنایه از: بسیار جاه طلب بودن .
-
بالا
لغتنامه دهخدا
بالا. (اِ) اسب جنیبت . (برهان قاطع) (اسدی ). اسب کوتل . (هفت قلزم ). پالا. پالاده . اسب یدک . (فرهنگ شعوری ). اسب کوتل . (غیاث اللغات ) (ولف ) : ز شمشیر هندی به زرین نیام ز بالای نامی به زرین ستام . فردوسی .چو بشنید بهرام بالای خواست همان جوشن خسروآر...
-
بالا
لغتنامه دهخدا
بالا. (اِ) مأخوذ از سانسکریت ، گیاه معطر. (ناظم الاطباء) : هر گل بالا که دهد بوستان بیشتری هست به هندوستان . امیرخسرو (از رشیدی ).
-
بالا
لغتنامه دهخدا
بالا. (اِخ ) از قرای مرو است و عجم آنرا کوالا نامند. (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (مراصد الاطلاع ).
-
بالا
لغتنامه دهخدا
بالا. (اِخ ) نام قصبه ایست در ولایت آنقره و در جنوب غربی آنقره واقع شده است . معادن سنگ مرمر آن ناحیه مشهور است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
بالا
لغتنامه دهخدا
بالا. (ق ،اِ) فراز. (فرهنگ اسدی ). مقابل نشیب . بر. (هفت قلزم ) (آنندراج ). معال . (منتهی الارب ). زبر. (برهان قاطع)(انجمن آرای ناصری ). فوق . روی . (غیاث اللغات ) (برهان ) (هفت قلزم ). مقابل زیر. مقابل پائین : تو بر مایه ٔ دانش خود مایست که بالای هر...
-
بالا
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bâlâ طاری: bâlâ طامه ای: bâlâ طرقی: bâlâ کشه ای: bâlâ نطنزی: bâlâ
-
بالا
دیکشنری فارسی به عربی
صعود , فوق
-
واژههای مشابه
-
بالا بالا
لغتنامه دهخدا
بالا بالا. (ق مرکب ) بسیار بالا. در تداول عام ، بالاترین قسمت از صدر مجلس : فلان بالابالاها می نشیند؛صدر مجلس می گزیند. || طبقات برتر. خواص . مقابل زیردستان و فرودستان . || بی اطلاع و بی توسط دیگری . گویند: فلان بالابالا کار خود را انجام داد، یعنی بد...
-
بالا رفتن ، بالا کشیدن
لهجه و گویش تهرانی
پول و ثروت کسی را تصاحب نمودن
-
بالا رفتن،بالا انداختن
لهجه و گویش تهرانی
خوردن ،نوشیدن
-
عالم بالا
لغتنامه دهخدا
عالم بالا. [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یوسف وند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. واقع در 22 هزارگزی باختری الشتر و هفت هزارگزی باختر. ناحیه ای است واقع در جلگه ٔسردسیر و مالاریائی . 180 تن سکنه دارد. از سراب و رمزیار مشروب میشود. محصولاتش غلات ، حبوب...