کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باقی ماندۀ شنوایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
باقی مانده
فرهنگ واژههای سره
بازمانده
-
باقی دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] bāqidār کسی که مقداری از مالیات یا بدهی خود را پرداخت نکرده.
-
باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bāqimānde بهجا مانده؛ بازمانده.
-
retentivity
باقیماندگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] باقیماندۀ چگالی شار مغناطیسی که حاصل القای اشباعی مادۀ مغناطیسی است
-
ابن باقی
لغتنامه دهخدا
ابن باقی . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) علی بن حسین بن حسان بن باقی . عالم شیعی در قرن هفتم هجری ، معاصر با محقق اول . تاریخ وفات او در دست نیست . خود در آخر کتاب اختیارالمصباح گوید که در سال 653 هَ .ق . از تألیف آن پرداخته است . (روضات ).
-
باقی آوردن
لغتنامه دهخدا
باقی آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) آوردن مانده و مازاد چیزی . || کسری آوردن بعد از تفریق حساب دخل و خرج . بدهکار شدن بعد از باقی فاضل کردن محاسبات .
-
باقی داشتن
لغتنامه دهخدا
باقی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بدهکارشدن از حاصل عملی . بدهکار شدن پس از تسویه ٔ حساب . همه ٔ چیزی را ادا نکردن . || وام دار بودن . (ناظم الاطباء). || بجا گذاشتن . ابقاء. (ترجمان القرآن ). تبقیه . (تاج المصادر بیهقی ). تمتیع. امتاع . (منتهی الارب )....
-
باقی گذاشتن
لغتنامه دهخدا
باقی گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بجا ماندن و برقرار گذاشتن چیزی را. (ناظم الاطباء). برجای نهادن .
-
باقی ماندن
لغتنامه دهخدا
باقی ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) بجای ماندن . بازماندن : آنجاکه یک مصلحت خداوند سلطان باشد در آن بندگان دولت را هیچ چیز باقی نماند. (تاریخ بیهقی ص 269 چ ادیب ).از جمالش ذره ای باقی نماندآن قدح بشکست و آن ساقی نماند. عطار.چراغ را که چراغی از او فراگیرند...
-
باقی محمد
لغتنامه دهخدا
باقی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) اولین از امرای جانی یا هشترخانی بخارا و غیره . (1007 - 1014 هَ . ق .). از فرمانروایان خانات استراخان که به مناسبت نام سرسلسله ٔ خود، جان محمدبن یار محمد، به سلسله ٔ جانیون معروف اند. باقی محمدبن جان محمد در حدود 1...
-
باقی آباد
لغتنامه دهخدا
باقی آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان میانکوه بخش مهریز شهرستان یزد که در 18 هزارگزی باختر مهریز و22 هزارگزی راه شوسه ٔ یزد به انار واقع است . ناحیه ایست کوهستانی با آب و هوای معتدل و 485 تن سکنه ، آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن غلات و ص...
-
باقی خوار
لغتنامه دهخدا
باقی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) پس مانده خور. خورنده ٔ بازمانده : قطب شیر وصید کردن کار اوباقیان این خلق باقی خوار او. مولوی .زانکه باقی خوار شیر ایشان بدندشیر چون رنجور شد تنگ آمدند.مولوی .
-
باقی دار
لغتنامه دهخدا
باقی دار. (نف مرکب ) نگهدارنده ٔ باقی . نگهدارنده ٔ مانده ٔچیزی . || که بر عهده ٔ او از حساب چیزی بود. که تسویه ٔ حساب نکرده باشد. که در آنچه بر عهده دارد مقداری بدهکار باشد. که از حاصل عملی مالی بر ذمه دارد. آنکه حساب خود را کاملاً تصفیه و بدهی خود ...
-
باقی ماندگی
لغتنامه دهخدا
باقی ماندگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی باقیمانده . دوام . ثبوت . || دائمی و همیشگی . (ناظم الاطباء). || برجای ماندگی . || عقب ماندگی . (ناظم الاطباء).
-
باقی مانده
لغتنامه دهخدا
باقی مانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) تتمه . بازمانده . (ناظم الاطباء). نثیلة. (منتهی الارب ). پس مانده . (آنندراج ).مانده . (لغات فرهنگستان ). حاصل . (دهار): ذمامة، عقبة؛ باقیمانده ٔ چیزی . عنشوش ؛ باقیمانده از مال . عبقول ، عبقولة؛ باقیما...