کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باقلاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باقلاء
لغتنامه دهخدا
باقلاء. [ ق ِ ] (ع اِ) باقلا. فول . باقلی . جِرجِر. (تاج العروس ) (منتهی الارب ). دانه ایست معروف و به لغت شام آن را فول هم گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). باقله . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). واحد آن باقلاة و باقلاءة است . (از اقرب الموارد)، مصغر آن ب...
-
جستوجو در متن
-
باقلافروش
لغتنامه دهخدا
باقلافروش . [ ق ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ باقلاء. باقلانی . باقلی فروش .
-
حب الباقلاءالمصری
لغتنامه دهخدا
حب الباقلاءالمصری . [ ح َب ْ بُل ْ ق ِ ئِل ْ م ِ ری ی ] (ع اِ مرکب ) وزنی است معمول طبیبان و آن مقدار دوازده قیراط است . و خود باقلاء مصری یا باقلاء قبطی نمفه آ نِلُمبو ، باشد.
-
جمی
لغتنامه دهخدا
جمی . [ ج ُم ْ ما ] (ع اِ) باقلی . (منتهی الارب ). باقلاء. (از اقرب الموارد).
-
باقلاة
لغتنامه دهخدا
باقلاة. [ ق ِ ] (ع اِ) یکی باقلاء. یک دانه ٔ باقلا.- باقلاة اسکندریه ؛ وزنی معادل نه قیراط. (مفاتیح خوارزمی ).- باقلاة مصریه ؛ وزنی معادل چهل و هشت جو، یعنی دوازده قیراط. (مفاتیح خوارزمی ).- باقلاة یونانیه ؛ وزنی معادل بیست و چهار جو. (مفاتیح خوار...
-
باقلانی
لغتنامه دهخدا
باقلانی .[ ق ِ ] (ص نسبی ) باقلی فروش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منسوب است به باقلی که داد و ستد آنرا افاده می کند. (از انساب سمعانی ). منسوب به باقلاست . (روضات الجنات ص 716). نسبت به باقلی و باقلاء و فروش آن است و این نوع نسبت نادر است مثل نس...
-
باقلی
لغتنامه دهخدا
باقلی . [ ق ِل ْ لی ] (اِ) باقلا. باقلاء. باقلاة. دانه ای از طایفه ٔ بقلیه که مأکول است و بلغت شام آن را فول هم میگویند. (ناظم الاطباء). از جمع حبوب است و گل او را صفت کرده اند. و بتشدید لام هم آمده است . (شرفنامه ٔ منیری ). غله ای باشد که در آش ها ...
-
باقلا
لغتنامه دهخدا
باقلا. [ق ِ ] (اِ) باقلاء. باقلی (در تداول عامه ). از بقولات معروف است . مأخوذ از تازی ، گیاهی از طایفه ٔ بقلیه که دانه های آن مانند لوبیادر غلاف میباشد و باسمر و کالوسک و کوسک و فول نیز گویند. (ناظم الاطباء). در تقسیم بندی گیاهی جزء پروانه واران اس...
-
طین
لغتنامه دهخدا
طین . (ع اِ) گل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طینة اخص ّ است از آن . خاک : و اذقلنا للملئکة اسجدوا لاَّدم َ فسجدوا الاّ ابلیس قال اءاسجد لمن خلقت طیناً (قرآن 61/17)؛ یاد کن ای محمد چون ما گفتیم فرشتگان را که سجده کنید آدم را، سجده کردند مگر ابلیس که ا...