کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باف چال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باف چال
لغتنامه دهخدا
باف چال . (اِخ ) از دهات کجور مازندران . (از مازندران واسترآباد رابینو ص 109). این نام در ترجمه ٔ وحید مازندرانی بصورت نامخال ضبط شده و ظاهراً اشتباه است .
-
واژههای مشابه
-
گلیم باف
لغتنامه دهخدا
گلیم باف . [ گ ِ ] (نف مرکب ) آنکه گلیم بافد. بافنده ٔ گلیم .
-
کش باف
لغتنامه دهخدا
کش باف . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه پارچه های کشی بافد. || (ن مف مرکب ) کش بافته . بافته شده بسان کش . پارچه ای که با کشیدن دراز شودو چون رها کنی بصورت اول درآید. (یادداشت مؤلف ).- پارچه ٔ کش باف ؛ پارچه ای که چون کشند دراز شود و غالباً میان آن ...
-
کیسه باف
لغتنامه دهخدا
کیسه باف . [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) آنکه کیسه ٔ حمام بافد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
گونی باف
لغتنامه دهخدا
گونی باف . (نف مرکب ) که گونی بافد. کسی که گونی بافد. بافنده ٔ گونی . رجوع به گونی شود.
-
کرباس باف
لغتنامه دهخدا
کرباس باف . [ ک َ ] (نف مرکب ) کرباس بافنده . بافنده ٔ کرباس . آنکه کرباس بافد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
splice 2
همباف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] نوعی اتصال که در آن رشتههای دوسر یک طناب بریدهشده با رشتههای سر یک طناب به رشتههای سر طناب دیگر در یک راستا به هم بافته میشود
-
نخ باف
لغتنامه دهخدا
نخ باف . [ ن َ ] (نف مرکب ) نخ ریس . نخ بافنده . نخاخ .
-
نقده باف
لغتنامه دهخدا
نقده باف . [ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نقده دوز. رجوع به نقده دوز شود.
-
سله باف
لغتنامه دهخدا
سله باف . [ س َل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) کسی که سله ها و سبدها بسازد و بافد. (آنندراج ). کسی که سله میسازد. (ناظم الاطباء). سلال . (ملخص اللغات ).
-
صندل باف
لغتنامه دهخدا
صندل باف . [ ص َ دَ ] (اِ مرکب ) این لغت چند بار در دیوان البسه ٔ نظام قاری آمده و مصحح در فهرست لغات آن را جز لغات لاینحل و مشتبه دیوان البسه یاد کرده است : گه حصیری گشاد و صندل باف گاه ترغو و قیف و لاکمخا. نظام قاری (دیوان البسه ص 21).همچو صندل باف...
-
غلنبه باف
لغتنامه دهخدا
غلنبه باف . [ غ ُ لُم ْ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) آنکه غلنبه بافد. غلنبه گو. رجوع به غلنبه شود.
-
طوری باف
لغتنامه دهخدا
طوری باف . (نف مرکب ) آنکه طور بافد. و رجوع به توری شود.
-
یلال باف
لغتنامه دهخدا
یلال باف . [ ی َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) قسمی از جامه که آن را به شکل حرف دال «د» منقش کرده باشند. (از ناظم الاطباء). یلان باف .