کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بافرهنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بافرهنگ
/bāfarhang/
معنی
۱. باادب؛ ادبآموخته.
۲. دانا؛ عاقل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آدابدان، فرهیخته، مودب، متادب، متمدن ≠ بیفرهنگ
دیکشنری
sophisticated
-
جستوجوی دقیق
-
بافرهنگ
واژگان مترادف و متضاد
آدابدان، فرهیخته، مودب، متادب، متمدن ≠ بیفرهنگ
-
بافرهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bāfarhang ۱. باادب؛ ادبآموخته.۲. دانا؛ عاقل.
-
بافرهنگ
لغتنامه دهخدا
بافرهنگ . [ ف َ هََ ] (ص مرکب ) (از: با + فرهنگ ). ادب آموخته . پرهیخته . ادب گرفته . ادیب . (یادداشت مؤلف ). || رفیع و بلندمرتبه . || پاک نژاد. || دانا. عاقل . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
آدابدان
واژگان مترادف و متضاد
آدابشناس، بافرهنگ، فرهیخته، مودب، مبادیآداب، متادب
-
فرهیخته
واژگان مترادف و متضاد
۱. بافرهنگ، دانشمند، عالم، فاضل ۲. مودب، متادب، متین ≠ نافرهیخته
-
متمدن شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بافرهنگ شدن، فرهیخته شدن ۲. پیشرفتهشدن ۳. مبادی آداب شدن ۴. شهرنشین شدن
-
مودب
واژگان مترادف و متضاد
آدابدان، باادب، بافرهنگ، خلیق، تربیتیافته، فرهیخته، مبادیآداب، آدابآموخته، متادب ≠ بیادب
-
بدویخو
واژگان مترادف و متضاد
۱. نامتمدن، وحشی ≠ متمدن ۲. نافرهیخته ≠ بافرهنگ، فرهیخته
-
بیفرهنگ
واژگان مترادف و متضاد
بربر، بیادب، بینزاکت، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی ≠ فرهیخته، بافرهنگ، متمدن
-
متمدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. شهرنشین، شهری، تمدندار، صاحب تمدن ≠ وحشی ۲. پیشرفته ۳. بافرهنگ، مبادی آداب ≠ بادیهنشین
-
ادیب
واژگان مترادف و متضاد
ادبشناس، بافرهنگ، دبیر، سخندان، سخنسنج، سخنشناس، سخنفهم، شاعر، فرهنگپرور، فرهیخته، نویسنده
-
ادیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: ادباء] 'adib ۱. کسی که علم ادب میداند.۲. سخنسنج؛ سخندان.۳. بافرهنگ.۴. [قدیمی] دبیر؛ معلم.
-
ادیب
فرهنگ فارسی معین
(اَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بافرهنگ ، دانشمند. 2 - دانای علم و ادب . 3 - معلم ، مربی .
-
فرهنگی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به فرهنگ) farhangi ۱. مربوط به فرهنگ.۲. (اسم، صفت نسبی) کسی که در آموزشوپرورش کار میکند؛ معلم؛ مربی.۳. (اسم، صفت نسبی) شخص بافرهنگ و باادب.