کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باغش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باغش
لغتنامه دهخدا
باغش . [ غ َ ] (اِخ ) گمان کنم قریه ای از قرای گرگان بوده است . (از الانساب سمعانی ج 1 ورق 60). از قرای گرگان است . (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 1 ص 161).
-
باغش
لغتنامه دهخدا
باغش . [ غ ِ ] (ص مرکب ) که عیار آن تمام نباشد (سکه و جز آن ). غشدار. ناسره . باردار. ناک . مقابل بیغش : زر چون به عیار آید کم بیش نگرددکم بیش شود زرّی کان باغش و بارست . ناصرخسرو.|| ناپاک . آلوده . و رجوع به غش شود.
-
باغش
لغتنامه دهخدا
باغش . [ غ ِ ] (ع ص ) باران نرم و سست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بغشة. (تاج العروس ) (اقرب الموارد). مطر باغش ؛ نرم ترین باران . (اصمعی بروایت تاج العروس ). و رجوع به بَغش شود.
-
جستوجو در متن
-
باغشی
لغتنامه دهخدا
باغشی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به باغش از قرای گرگان . (از الانساب سمعانی ).
-
ریشه پرداز
لغتنامه دهخدا
ریشه پرداز. [ ش َ / ش ِ پ َ ](نف مرکب ) اصلاح کننده ٔ ریشه . (آنندراج ) : به باغش دهد ریشه پرداز تاک دو کف آبرو بهر یک مشت خاک . ملا طغرا (از آنندراج ).|| کسی و یا چیزی که جراحتی را به ْ می کند. (از ناظم الاطباء).
-
چشم زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹چشمزد› [عامیانه، مجاز] če(a)šmzade ویژگی کسی که چشمزخم به او رسیده؛ ویژگی آنکه از چشم بد آسیب دیده؛ چشمرسیده؛ چشمخورده: ◻︎ شد چشمزده بهار باغش / زد باد تپانچه بر چراغش (نظامی۳: ۵۱۵).
-
غماز سمرقندی
لغتنامه دهخدا
غماز سمرقندی . [ غ َم ْ ما زِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) (ملا...) شاعر دوره ٔ صفوی . وی خدمت عبدالعزیزخان بود. شعرش این است :آورد شبی جذبه ٔ سنبل سوی باغش در هر قدمی لاله برخ داشت ایاغش پروانه کند ازپر خود پرده ٔ فانوس گستاخ مبادا که رسد دود چراغش .(از تذک...
-
فخرآباد
لغتنامه دهخدا
فخرآباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسحاق آباد بخش قدمگاه شهرستان نیشابورکه در 21 هزارگزی جنوب قدمگاه سر راه مالرو عمومی باغش به حصاریزدان قرار دارد. جلگه ای معتدل و دارای 276 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات ، پنب...
-
باغبانی
لغتنامه دهخدا
باغبانی . [ غ ْ / غ ِ ] (حامص ) عمل باغبان . نِطارة. (منتهی الارب ). محافظت و نگهبانی باغ . پرستاری باغ . (ناظم الاطباء). باغ پیرائی . بستان بانی : همی تا کند بلبل اندر بهاران بباغ اندرون روز و شب باغبانی . فرخی .نهالی که باغش دل تست وز ایزدبر او مر ...
-
فخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پخم، تخم› [قدیمی] faxam ۱. یک جرعه آب: ◻︎ کسی که جوی روان است دَه به باغش در / به وقت تشنه چو تو بهره زآنش یک فخم است (ناصرخسرو: ۴۰۷)، ◻︎ دل از علم او شد چو دریا مرا / چو خوردم ز دریای او یک فخم (ناصرخسرو: ۶۴).۲. چادری که هنگام تکان دادن درخت...
-
فخم
لغتنامه دهخدا
فخم . [ ف َ خ َ ] (اِ) چادری که نثارچینان بر سر دو چوب بندند تا بدان از هوا نثار ستانند. (اسدی ) (برهان ) : از گهر گرد کردن به فخم نه شکر چیده هیچ کس ، نه درم . عنصری .ز بس گوهر اندر کنار و فخم همه پشت چینندگان شد بخم . اسدی . || چادرشبی که در زیر در...
-
غش
لغتنامه دهخدا
غش . [ غ َش ش ] (ع مص ) ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد. (غیاث اللغات ). پند خالص ندادن کسی را، یا ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد و آراستن به وی خلاف مصلحت را. (از اقرب الموارد). || خیانت کردن . (غیاث اللغات ) (مصادر زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ...
-
صنوبر
لغتنامه دهخدا
صنوبر. [ ص َ ن َ ب َ ] (ع اِ) مؤلف غیاث نویسد: صنوبردرخت چلغوزه که بهندی چرط گویند. چلغوز. (مهذب الاسماء). صنوبر از تیره ٔ ناژویان (مخروطیان ) دارای برگهای ضخیم و کوتاه و مخروطهای باریک و دراز. (گیاه شناسی گل گلاب ص 303). جوالیقی نویسد: بگمان من صنو...
-
پوز
لغتنامه دهخدا
پوز. (اِ) پیرامون دهان . پوزه . بتفوز. فطیسة. فنطیسة. فرطوسة. فرطیسة. ودر لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی آمده است : پوز و بتفوز، این هر دو نام بمردم و بهایم توان گفت . زفر. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). و صاحب غیاث اللغات گوید: بینی چهارپایان و چهره ٔ بهایم . پوژ....