کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باغره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باغره
/bāq[e]re/
معنی
ورم غده؛ برآمدگی کوچک در بدن؛ هریک از غدههای متورم زیر پوست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باغره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹باگره› [قدیمی] bāq[e]re ورم غده؛ برآمدگی کوچک در بدن؛ هریک از غدههای متورم زیر پوست.
-
باغره
لغتنامه دهخدا
باغره . [ رَ / رِ ] (اِ) گرههایی که در گردن ازجراحت سر پدید آید. (ناظم الاطباء). گرهی که در اعضاء و بندگاه مردم بسبب دردمندی دیگر پیدا شود مثلا از پای کسی دنبلی برآید و بواسطه ٔ درد آن در بیغوله ٔ ران گرهها بهم رسد، یا سر ببالین بد نهاده باشد بدان سب...
-
جستوجو در متن
-
باگره
لغتنامه دهخدا
باگره . [ رَ / رِ ] (اِ) باغره . زحمتی که در اعضای آدمی به سبب زحمت دیگر بهم رسد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گرهی که در اعضاء و بندگاه مردم بسبب دردمندی دیگر پیدا شود، مثلا از پای کسی دنبلی برآید و بواسطه ٔ درد آن ، در پیغوله ٔ ران گرهها بهم رسد. (از...
-
باغر
لغتنامه دهخدا
باغر. [ غ ِ ] (اِ) آماس . ورم . (آنندراج ). || خنازیر. (آنندراج ). || گوشتی که زیر پوست گرد آید. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161). و رجوع به باگره و باغره شود.
-
کلن
لغتنامه دهخدا
کلن . [ ک ُ ل َ ] (اِ) گلوله و گرهی باشد که از گردن و اعضای مردم بر می آید. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). گلوله ای باشد که در گلو و گردن کسی باشد. آن را غر و باغره نیز گویند. (آنندراج ) : سخن نتیجه ٔ روح است وگر سخن نبودبه عقل و نفس بجز غمه و کلن چه ...
-
ورغاه
لغتنامه دهخدا
ورغاه . [ ] (اِ) به زبان مردم عامه ٔ طوس ، دمل . (لغت نامه ٔ اسدی ). باغره . (لغت نامه ٔ اسدی ). مغنذه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ورغا و ورغاره شود.
-
دمل
لغتنامه دهخدا
دمل . [ دُ م َ ] (ع اِ) ریش . ج ، دِمْلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مغنده . دنبل . دمبل . قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سر باز کند و گاه محتاج نشتر شود. (یادداشت مؤلف ). باغره . (لغت نامه ٔ اسدی ). ورغاه (به زبان مردم عامه ...