کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باطن بین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نهان بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] na(e)hānbin آنکه باطن امور را بنگرد.
-
چشم نهان
لغتنامه دهخدا
چشم نهان . [ چ َ / چ ِ م ِ ن ِ / ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشم باطن . دیده ٔ دل . مقابل چشم عیان که چشم ظاهر باشد : بچشم نهان ، بین نهان جهان راکه چشم عیان بین نبیند نهان را.ناصرخسرو.
-
صورت بین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] suratbin آنکه صورت ظاهر را ببیند و به معنی یا باطن توجه نکند؛ ظاهربین: ◻︎ هر که ماه ختن و سرو روانت گوید / او هنوز از رخ و بالای تو صورتبینیست (سعدی۲: ۳۷۳).
-
جهان بین
لغتنامه دهخدا
جهان بین . [ ج َ هام ْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) جهان بیننده . بیننده ٔ جهان . || چشم را گویند و عرب عین خوانند. (برهان ) : و بهر دو معنی حافظ درباره ٔ امیر مبارزالدین محمدو میل کشیدن چشمان وی به امر پسرش شاه شجاع گوید:آنکه روشن بد جهان بینش بدومیل در چ...
-
کف آدم
لغتنامه دهخدا
کف آدم . [ ک َ ف ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نباتی است بقدر ذرعی و برگ آن مستدیر و بقدر برگ مو و بیخ آن خشبی و ظاهر آن ما بین سیاهی و زردی و باطن آن سرخ و تخم آن از تخم کافشه باریکتر و بعضی آن را بهمن سرخ دانسته اند. (از مخزن الادویه ). و رجوع به...
-
چشم سر
لغتنامه دهخدا
چشم سر. [ چ َ / چ ِ م ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) چشم ظاهر. دیده ٔ ظاهربین . نظر. باصره . مقابل چشم باطن و چشم دل و چشم سِر و چشم جان : کجا او را به چشم سر توان دیدکه چشم جان تواند جان جان دید. ناصرخسرو.بچشم سَر نتواندش دید مرد خردبچشم سِر نگرد د...
-
شکم
فرهنگ فارسی معین
(شَ یا ش کَ) [ په . ] (اِ.) 1 - بخشی از بدن که بین قفسة سینه و لگن خاصره قرار دارد و شامل قسمت اعظم دستگاه گوارش و قسمت هایی از دستگاه ادرار است . 2 - باطن ، درون . 3 - (عا.) آبستنی . 4 - واحدی برای شمارش تعداد زایمان . 5 - انحناء، قوس . ؛ ~از عزا ...
-
لولیین
لغتنامه دهخدا
لولیین . [ لو ل َ ] (اِ) ابریق . لولئین . لولهنگ . لولین . لولهین . لولنگ . آفتابه ٔ لوله دار که بیشتر مصرفش آبخانه است . اگرچه ظاهر آن است که لولین به یک یاء بر وزن روئین باشد مرکب از لوله و «ین » که کلمه ٔ نسبت است و لوله چیزی است مخروطی شکل که با ...
-
پاکیزه جان
لغتنامه دهخدا
پاکیزه جان . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پاک جان . پاک درون . پاک باطن . دارای روح پاک . روشن بین : چنان پاک تن بود و پاکیزه جان که بودی بر او آشکارا نهان . دقیقی . || (اِ مرکب ) جان ِ پاک .جان ِ پاکیزه : اگر زین پیش تن بودم کنون پاکیزه جان گشتم بمن شادی ک...
-
ریاء
لغتنامه دهخدا
ریاء. (ع اِ) مقدار. گویند: هم ریاء الف ؛ یعنی آنان بقدر هزارند در چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مقابل و روبرو. گویند: قوم ریاء و بیوتهم ریاء؛ ای یقابل بعضهم بعضاً. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (اِمص ) کاری که ب...
-
ذبیحة
لغتنامه دهخدا
ذبیحة. [ ذَ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ذبیح ، قربانی . کشتار. بسمل کردنی . (دهار). آنچه به مکه قربان کنند. آنچه قربان کنند در حج . چارپای گلوبریده . چارپا که برای کشتن باشد. حیوان ذبح شده . مذبوح . کشتار. نسیکه . عتیره . و فعیل چون به معنی مفعول آید مؤ...
-
ذات الجنب
لغتنامه دهخدا
ذات الجنب . [ تُل ْ جَم ْ ] (ع اِ مرکب ) درد پهلو. (مهذب الاسماء). برسام . جُناب . نوعی بیماری پهلو. درد و آماس پهلو. ورم حارّ مولم در نواحی صدر. وَرم ِ حجاب مستبطن . دردی است به دنده ها با سرفه و تب . سینه پهلو. ورم حارّ مولم که در نواحی سینه پیدا ش...
-
حسی
لغتنامه دهخدا
حسی . [ ح ِس ْ سی ] (ص نسبی ) منسوب به حس . منسوب به یکی از حواس ّ. مقابل عقلی . محسوس . مقابل معقول . تهانوی گوید: هر آنچه منسوب به حس باشدحسّی گویند و آن نزد متکلمان چیزی است که به حس ّ ظاهر آن را ادراک توان کرد. و نزدحکما هرچه به حس ظاهر یا باطن ا...
-
بطون
لغتنامه دهخدا
بطون . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بَطن . (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 27). ج ِ بطن . شکم ها و بطن ها. (از فرهنگ نظام ). ج ِ بطن ، شکم . (از آنندراج ) (غیاث ).گرسنگی عمارت باطن کند و سیرخوردگی عمارت بطون . (ازکشف المحجوب ). و بطون جوشیده زمره ٔ خلا...
-
صدیق
لغتنامه دهخدا
صدیق . [ ص ِدْ دی ] (ع ص ) مرد بسیارصدق . دائم الصدق . آنکه قول خود را بفعل خود راست گرداند. (منتهی الارب ). سخت راستگو. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء). بسیار راستگو. (غیاث اللغات ) : توفیق رفیق اهل تصدیق شودزندیق در این طریق صدیق شود. خاقان...