کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باطل کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باطل کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أبطلَ
-
واژههای مشابه
-
بَاطِلِ
فرهنگ واژگان قرآن
باطل - ناحق
-
باطل شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابطال شدن، از اعتبار افتادن، فسخ شدن، لغو شدن، نامعتبراعلام شدن ۲. بیمعنی شدن، بیهوده شدن ۳. ناحق جلوهگر شدن، ناراست قلمداد شدن ۴. ضایع شدن ۵. خط خوردن
-
باطل کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابطال کردن، فسخ کردن، لغو کردن، ملغا ساختن ۲. بیمعنی کردن، بیهوده گردانیدن، مهمل گذاشتن ۳. ناحق جلوه دادن، ناراست قلمداد کردن ۴. ضایع گردانیدن ۵. خط زدن، قلم زدن ۶. ازاعتبار انداختن، نامعتبر اعلام کردن ۷. تبطیل
-
دور باطل
فرهنگ واژههای سره
دور تباه
-
یکه ٔ باطل
لغتنامه دهخدا
یکه ٔ باطل . [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ی ِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح میرزایان ، دفتر خبر باطلی که برای داشتن بر کاغذی بنویسند شاید روزی به کار آید. (آنندراج ) : خواهد که تو را یکه ٔ باطل نگذاردجانت که بود حبس به بیت الحزن تو....
-
باطل السحر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [عامیانه] bātelossehr عزائم، افسون، و هر دعا یا چیزی که با آن سحر را باطل کنند.
-
باطل نیوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی، فارسی] [قدیمی] bātelniyuš باطلشنو؛ آنکه به سخن باطل گوش میدهد.
-
باطل شدن
لغتنامه دهخدا
باطل شدن . [ طِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (... روزه و امثال آن ) از میان رفتن . تباه گشتن . فاسدشدن . (از آنندراج ). ناچیز شدن . هیچ شدن . (ناظم الاطباء). بطلان . تباه شدن بواسطه ٔ عملی مبطل : این مملکت خسرو تأیید سمائی است باطل نشود هرگز تأیید سمائی . م...
-
باطل گرداندن
لغتنامه دهخدا
باطل گرداندن . [ طِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) باطل کردن : همگان بگریستند و زاری کردند تا مگر این عزم باطل گرداند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). || محو کردن .تباه کردن . باطل کردن : مردم محله آن نقش را سترده بودند و باطل گردانیده . (تاریخ طبرستان ).
-
باطل گردانیدن
لغتنامه دهخدا
باطل گردانیدن . [ طِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) باطل گرداندن . باطل کردن . || محو کردن . نابود کردن : بعد از آن آنرا دیواری ساختند و چهار دروازه و بمدتی نزدیک آنرا باطل گردانیدند و عمارت در افزودند. (مجمل التواریخ و القصص ).
-
باطل گردیدن
لغتنامه دهخدا
باطل گردیدن . [ طِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) باطل گشتن . باطل شدن . محو شدن . از میان رفتن . زُهوق . (ترجمان القرآن ) : اگر سوءالمزاج سرد باشد اندر هوای سرد و خنک بامداد لبها کبود گردد و حس او باطل گردد.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). امیر بدین نامه بیارمید و رف...
-
باطل گفتن
لغتنامه دهخدا
باطل گفتن . [ طِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بیهوده گفتن . ناحق گفتن . ژاژخایی . پراکنده گویی : بلی مرد آنکس است از روی تحقیق که چون خشم آیدش باطل نگوید.سعدی (گلستان ).
-
باطل السحر
لغتنامه دهخدا
باطل السحر. [ طِ لُس ْ س ِ ] (ع اِ مرکب ) دعا یا عملی تباه کننده ٔ اثر جادوئی . (یادداشت مؤلف ). عزائم و افسون که ابطال سحر بدان کنند. (آنندراج ). هر آنچه جادو و سحر را بی اثر کند. (ناظم الاطباء) : چین ابرو خط آزادی است مجنون تراناز بیجا باطل السحر ...