کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باصره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باصره
/bāsere/
معنی
۱. (زیستشناسی) بینایی: قوۀ باصره.
۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] چشم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بینایی، دید، قوهدید ≠ سامعه
۲. چشم، دیده، عین ≠ گوش
دیکشنری
sight
-
جستوجوی دقیق
-
باصره
واژگان مترادف و متضاد
۱. بینایی، دید، قوهدید ≠ سامعه ۲. چشم، دیده، عین ≠ گوش
-
باصره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: باصرَة] bāsere ۱. (زیستشناسی) بینایی: قوۀ باصره.۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] چشم.
-
باصره
فرهنگ فارسی معین
(ص ِ) [ ع . ] ( اِ.) بینایی .
-
باصره
لغتنامه دهخدا
باصره . [ ص ِ رَ ] (ع اِ) باصرة. چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). دیده . عین . بصر. || در تداول دانشهای حکمت و روانشناسی آن است که حیوان با آلت چشم بدان اشکال و الوان را درک کند و فرق میان سیاهی و سبزی و سرخی و جز آن و د...
-
باصره
دیکشنری فارسی به عربی
بصر
-
واژههای مشابه
-
حس باصرة
لغتنامه دهخدا
حس باصرة. [ ح ِس ْ س ِ ص ِ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حس بصر. بینائی . قوه ٔ دیدن اشیاء. و آن یکی از حواس پنجگانه ٔ ظاهری است . رجوع به حس و رجوع به باصره شود.
-
باصره ای
دیکشنری فارسی به عربی
بصري
-
واژههای همآوا
-
باسره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bāsare زمینی آمادهشده برای کشتوزرع؛ کشتزار؛ باسرم.
-
باسره
فرهنگ فارسی معین
(سَ رَ) [ په . ] ( اِ.) زمینی که برای کشت و زرع آماده کرده باشند، کشتزار.
-
باسره
لغتنامه دهخدا
باسره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ) کشتزار. (فرهنگ اوبهی ). کشت و زراعت . (برهان قاطع). باسرم . (از انجمن آرای ناصری ). زمین کشتزار. (شرفنامه ٔ منیری ). کشت . زراعت . (ناظم الاطباء). کشتزار. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192) : پیوسته کشتزار امیدش ز آب کام سیراب باد...
-
جستوجو در متن
-
optic nerve
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عصب باصره
-
بینایی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - بینندگی ، بصیرت . 2 - قوة باصره .