کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باش بندر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گُو باش
لهجه و گویش گنابادی
gouw bash در گویش گنابادی یعنی بزار باشه ، اوکی ، خوب ، بسیار خوب
-
خوش باش
دیکشنری فارسی به عربی
برد
-
بُز باش
لهجه و گویش تهرانی
نوعی آبگوشت با سبزی
-
چاش باش
واژهنامه آزاد
کلمه ترکی ، گیجی زدن
-
علی اطول قره باش
لغتنامه دهخدا
علی اطول قره باش . [ ع َ ی ِ اَ وَ ل ِ ق َ رَ ] (اِخ ) ابن محمد قسطمونی رومی خلوتی شعبانی ، مشهور به قره باش . صوفی و مفسر و متکلم بود که در سال 1097 هَ . ق . پس از انجام دادن فریضه ٔ حج ، بین مکه و مدینه درگذشت . او راست : 1 - اساس الدین . 2 - تفسیر...
-
شه باش کردن
لغتنامه دهخدا
شه باش کردن . [ ش َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نثار کردن سکه یا نقل بر سر داماد و عروس . شاباش کردن . نثار کردن .
-
علی قره باش
لغتنامه دهخدا
علی قره باش . [ ع َ ی ِ ق َ رَ ] (اِخ ) (علی اطول ...) ابن محمد قسطمونی رومی خلوتی شعبانی . مشهور به قره باش . رجوع به علی أطول قره باش شود.
-
یاشیل باش بابابیک
لغتنامه دهخدا
یاشیل باش بابابیک . [ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
یاشیل باش گنجعلی
لغتنامه دهخدا
یاشیل باش گنجعلی . [ گ َ ع َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
coexisting phases
حالتهای همباش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] حالتهایی از ماده که تحت شرایط خاص میتوانند همزمان وجود داشته باشند
-
زاغ ده باش
لغتنامه دهخدا
زاغ ده باش . [ غ ِ دِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاغ اهلی است که بعربی قققه گویند. رجوع به منتهی الارب و اقرب الموارد و زاغ اهلی و زاغ دشت شود.
-
شاه باش کردن
لغتنامه دهخدا
شاه باش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نثار کردن سکه یا نقل بر سر داماد و عروس . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شاباش کردن شود.
-
شاه باش گفتن
لغتنامه دهخدا
شاه باش گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شاباش گفتن . زنده باش گفتن . رجوع به شاباش گفتن شود.
-
باش این شوش ناک
لغتنامه دهخدا
باش این شوش ناک . [ ] (اِخ ) یکی از پادشاهان عیلام که کتیبه هائی نویسانده است . رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 36 و کلمه ٔ باشوشیناک شود.
-
خوش باش زدن
لغتنامه دهخدا
خوش باش زدن . [ خوَش ْ / خُش ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) خوش باش گفتن : صلای خوش باش زدن ؛ آوا دردادن که خوش باش : خار حسرت بدل و خنده ٔ شادی بر لب جام غم گیرم و خود نوشم و خوش باش زنم .نظیری (از آنندراج ).