کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قورچی باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qurčibaši رئیس اسلحهخانه و قورچیان.
-
Dipsacus
خواجهباشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای علفی و بلندقد و دوساله از خواجهباشیان با حدود پانزده گونه
-
حکیم باشی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - تر. ] (ص مر.) پزشک ، رییس پزشکان .
-
منجم باشی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (اِمر.) رییس منجمان .
-
آردل باشی
لغتنامه دهخدا
آردل باشی . [ دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس آردِلان .
-
آجودان باشی
لغتنامه دهخدا
آجودان باشی . [ دام ْ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) اَجودان باشی . رئیس آجودانان .
-
فراش باشی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - تر. ] (اِمر.) رییس فراشان .
-
جزایرچی باشی
لغتنامه دهخدا
جزایرچی باشی . [ ج َ ی ِ ] (حامص مرکب ) منصب فرمانده جزایرخانه .رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 45، 46 و 49 شود.
-
چاپارچی باشی
لغتنامه دهخدا
چاپارچی باشی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) چپرچی باشی . رئیس چاپارچی ها. || کنایه از اشخاص شتابکار و عجول .
-
تپه باشی
لغتنامه دهخدا
تپه باشی . [ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فرورق است که در بخش حومه ٔ شهرستان خوی و در یازده هزارگزی باختری خوی و یکهزار وپانصد گزی جنوب شوسه ٔ خوی به سیه چشمه واقع است . جلگه ای است معتدل مالاریایی و 431 تن سکنه دارد. آب آن از رود الند، و چشمه و...
-
تپه باشی
لغتنامه دهخدا
تپه باشی . [ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اجارود است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل و در چهارده هزارگزی شوسه ٔ گرمی به بیله سوار واقع است . جلگه ای گرمسیر است و 32 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل مردم آنجا زراعت و گله ...
-
تابین باشی
لغتنامه دهخدا
تابین باشی . (اِ مرکب ) افسر اعظم لشکر، فوج . (آنندراج ). این کلمه در ایران متداول نیست .
-
پیشخدمت باشی
لغتنامه دهخدا
پیشخدمت باشی . [ خ ِ م َ ] (اِ مرکب ) رئیس پیشخدمتان . مهتر خدمتکاران .
-
حکیم باشی
لغتنامه دهخدا
حکیم باشی . [ ح َ ] (اِ مرکب ) رئیس اطباء دربار شاهی یا امیری . || خطاب و عنوانی که به لحاظ احترام بهر طبیبی میدادند.- امثال :حکیم باشی را دراز کنید ؛ گویند برای امیری ترک که شکم درد داشت ، طبیبی حاضر آوردند و اوتجویز حقنه کرد، امیر پرسید: حقنه چیست...
-
ده باشی
لغتنامه دهخدا
ده باشی . [ دِه ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (مرکب از عدد ده فارسی و کلمه ٔ باش که لفظی ترکی است به معنی سر و رئیس و حرف یاء) منصبی دون منصب نائب . در دوره ٔ سلاطین قاجار منصب پستی در فراشخانه بالاتر از فراش . سردسته ٔ ده فراش . (یادداشت مؤلف ). رئیس ده ...