کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باشو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باشو
/bāšu/
معنی
= چلپاسه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باشو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] bāšu = چلپاسه
-
باشو
لغتنامه دهخدا
باشو. (اِ) چلپاسه . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). رشیدی گوید در جهانگیری بمعنی چلپاسه آورده و ظاهراً کرباشو است نه باشو. (فرهنگ رشیدی ). رجوع به کرپاسو و کرباشو شود.
-
باشو
لغتنامه دهخدا
باشو. (اِ) دراصطلاح محلی دهات کرمان پدرجد را گویند و «بابو» جد را و در لهجه ٔ عامه بصورت بابو و باشو گفته میشود.
-
باشو
لغتنامه دهخدا
باشو. [ ش ْ ش ُ] (اِخ ) بروایت ابن حوقل شهری بسیار حاصلخیز و مستحکم در جزیره ٔ شریک بدین نام بوده و از آنجا تا قیروان یک منزل راه است . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
-
باشو
واژهنامه آزاد
پدر بزرگ؛ پدر پدر یا پدر مادر.
-
جستوجو در متن
-
چلپاسه
واژگان مترادف و متضاد
باشو، سوسمار کوچک، مارمولک، کلپاسه
-
چلپاسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کلپاسه، کلباسه› (زیستشناسی) čalpāse سوسمار کوچک؛ مارمولک؛ کرباسه؛ کرباشه؛ کرباشو؛ کربش؛ کربشه؛ باشو؛ ماتورنگ. =سوسمار
-
بشاب
لغتنامه دهخدا
بشاب . [ب َ ] (اِخ ) باشو. ده جزء دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. سکنه آن 370 تن و آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . و رجوع به باشو شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
جزیره ٔ شریک
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ شریک . [ ج َ رَ ی ِ ش َ ] (اِخ ) کوره ای است به افریقیه به نزدیک تونس . ابوعبید بکری گوید: منسوب است به شریک عبسی که عامل آنجا بود.قصبه ٔ این ناحیه شهر بزرگی است موسوم به باشو. این شهر آبادان و دارای جامع و حمامهای متعدد و بازارهای معمور بود ...