کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باشلیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باشلیق
معنی
[ تر. ] (ص مر. اِمر.) سردار، سالار.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باشلیق
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (ص مر. اِمر.) سردار، سالار.
-
باشلیق
لغتنامه دهخدا
باشلیق . (ترکی ، اِ) باشلق . کلاهی که بر جامه ای دوخته شده باشد. (یادداشت مؤلف ). روسری . پارچه ای همچون کلاه که بر سراندازند.
-
واژههای همآوا
-
باشلیغ
لغتنامه دهخدا
باشلیغ. (اِ) سردار. سالار. (ناظم الاطباء). و رجوع به باسلیق شود.
-
جستوجو در متن
-
سپهسالار، سپهسالار
واژگان مترادف و متضاد
امیرالجیش، باشلیق، سالار، سردار
-
امیرالجیش
واژگان مترادف و متضاد
امیرتومان، باشلیق، سپهبد، سپهسالار، سردار
-
سردار
واژگان مترادف و متضاد
اسپهبد، امیرالجیش، باشلیق، باشی، پیشوا، رئیس، ژنرال، سالار، سپاهبد، سرخیل، سردسته، سرور، فرمانده ≠ سرباز
-
سالار
واژگان مترادف و متضاد
۱. باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده ۲. پیر، ریشسفید، کهنسال، مسن ۳. رئیس، سرور، شاه ۴. بزرگ، مهتر ۵. رهبر ۶. ممتاز، برجسته، عالی