کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باسور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باسور
معنی
[ ع . ] (اِ.) نوعی از بیماری مقعد و بینی ؛ ج . بواسیر (مفرد کم استعمال است .)
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باسور
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) نوعی از بیماری مقعد و بینی ؛ ج . بواسیر (مفرد کم استعمال است .)
-
باسور
لغتنامه دهخدا
باسور. (اِ) بیماریی است . جوهری گوید بیماریی است که در مقعد حادث شود و جمع آن بواسیر است و در حدیث عمران بن حصین آمده است : و کان مبسوراً؛ یعنی مبتلا به بواسیر بود. (از تاج العروس ). بیماریی است که در نشیمنگاه حادث گردد ومبسور آنکه به این درد مبتلا ش...
-
واژههای همآوا
-
باصور
لغتنامه دهخدا
باصور. (ع اِ) گوشت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). لحم . (اقرب الموارد). لغتی (یا لهجه ای ) است در باسور. (اقرب الموارد). رجوع به باسور شود. || پالان بی خوی گیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || دارو که چشم را روشن کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ...
-
جستوجو در متن
-
باصور
لغتنامه دهخدا
باصور. (ع اِ) گوشت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). لحم . (اقرب الموارد). لغتی (یا لهجه ای ) است در باسور. (اقرب الموارد). رجوع به باسور شود. || پالان بی خوی گیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || دارو که چشم را روشن کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ...
-
ساله من
لغتنامه دهخدا
ساله من . [ ل ِ م ِ ] (اِخ ) برادر زن پادشاه آسور که در قیام آرباکس بآسور سپاه به او سپرده شد. (ایران باستان ص 211).
-
وخم
لغتنامه دهخدا
وخم . [ وَ خ َ ] (ع اِ) بیماریی است مانند باسور که در فرج ناقه پیدا گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیماری است مانند بواسیر که در فرج ماده شتر پدید آید. || (مص ) گرفتار تخمه شدن . (ناظم الاطباء).
-
دیگ بر دیگ
لغتنامه دهخدا
دیگ بر دیگ . [ ب َ ] (اِ مرکب ) دیک بر دیک ، دوایی سمی مرکب از زرنیخ و جیوه و زنگار و آهک که در قدیم برای معالجه ٔ بعضی جراحتها بکار میرفت . مرگ موش ساخته . مرگ موش ساخته را گویند و آن را از زرنیخ مصعد سازند و از جمله سمیات است . (آنندراج ) (برهان )....
-
بواسیر
لغتنامه دهخدا
بواسیر. [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ باسور، که نوعی از بیماری مقعد و بینی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ باسور. بیماریی که در مقعد حادث گردد. (از اقرب الموارد). مرض مشهور و این جمع باسور است و آن گوشت پاره ای باشد که در مقعد یا بینی پیدا شود. (غیاث اللغا...
-
دگمه
لغتنامه دهخدا
دگمه . [ دُ م َ / م ِ ] (اِ) تکمه . (آنندراج ).گره قبا و جز آن . (ناظم الاطباء). پولک فلزی یا استخوانی که به جامه دوزند. گوی گریبان . (فرهنگ فارسی معین ). گویک گریبان . زِرّ. مقابل مادگی . انگله . (یادداشت مرحوم دهخدا) : اطلس چرخی ّ گردون بهر قد قدر ...
-
دستکاری
لغتنامه دهخدا
دستکاری . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دستکار. با دست کار کردن . صنعت و کار دستی . صنعت کاری . (ناظم الاطباء). صنعت یدی . صنعت : چو ده گانه ای مانداز آن زر بجای در آن دستکاری بیفشرد پای . نظامی .به کهپایه دارم یکی دسکره که بر دستکاریش باد آفرین . نزاری قه...
-
فزونی
لغتنامه دهخدا
فزونی . [ ف ُ ] (حامص ) افزونی . بیشی . زیادتی . (یادداشت بخط مؤلف ). بسیاری و افزونی و کثرت و زیادتی . (ناظم الاطباء). فراوانی : بگنج و فزونی نگیری فریب به پی ار فراز آیدت یا نشیب . فردوسی .تو دل را به آز فزونی مسوزچنین بود تا بود این تیره روز. فرد...