کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باسل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باسل
فرهنگ نامها
(تلفظ: bāsel) (عربی) شجاع ، بهادر ، دلیر ، مرد دلیر ، دلاوری ، شیر .
-
باسل
لغتنامه دهخدا
باسل . [ س ِ ] (اِخ ) ابن ضبة وضبةبن ادبن بن طابخةبن الیاس را سه فرزند بود: سعد وسُعَید و باسل . سعید به قتل رسید و جانشینی نداشت واما باسل به سرزمین دیلم پناه برد و در آنجا با زنی از مردم عجم ازدواج کرد و مردم دیلم از نسل اویند وگفته میشود که باسل ب...
-
باسل
لغتنامه دهخدا
باسل . [ س ِ ] (ع ص ) شجاع . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بهادر. (غیاث اللغات ). مرد دلیر. (مهذب الاسماء). دلیر. (نصاب ). دلاور. شجاع . بطل . (اقرب الموارد). ج ، بَواسِل و بُسَلاء. (منتهی الارب ) و بُسل . (منتهی الارب ). بُ...
-
واژههای مشابه
-
دارة باسل
لغتنامه دهخدا
دارة باسل . [ رَ ت ُ س ِ ] (اِخ ) ابن سکیت از آن نام برده است . یاقوت گوید گمان میکنم صحیح آن دارةماسل باشد که پس از این گفته میشود. (معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
Basle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
باسل
-
بسل
لغتنامه دهخدا
بسل . [ ب ُس ْ س َ ] (ع اِ) ج ِ باسل . رجوع به باسل شود.
-
بسل
لغتنامه دهخدا
بسل . [ ب َ س َ / ب ُ س ُ ](ع اِ) ج ِ باسل . (ناظم الاطباء). رجوع به باسل شود.
-
بسلاء
لغتنامه دهخدا
بسلاء. [ ب ُس َ ] (ع اِ) ج ِ بسبل . (ناظم الاطباء). || ج ِ باسل . (اقرب الموارد). رجوع به بسبل و باسل شود.
-
بسل
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ ع . ] (اِ.) جِ باسل ؛ شیران . شجاعان ، دلیران .
-
دیلم
لغتنامه دهخدا
دیلم . [ دَ ل َ ] (اِخ ) لقب بنی ضبة معروف به بنوالدیلم ابن باسل بن ضبةبن أدابن طابخةبن الیاس بن مضر بعلت سوادی چهره ٔ آنان . (از تاج العروس ).
-
بسل
لغتنامه دهخدا
بسل . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ باسل به معنی شیر و شجاع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شیران . || شجاعان . دلیران : با چند هزار اسب سوار بُسل بسلا لهم ... (دره ٔ نادره چ شهیدی چ 1341 هَ . ش . ص 520).
-
بسیل
لغتنامه دهخدا
بسیل . [ ب َ ] (ع ص ) بَسِل ؛ بمعنی شجاع و دلیر. ج ، بُسَلاء. (از منتهی الارب ). رجوع به بسل و باسل شود. || زشت و ترشروی از خشم یا شجاعت . (آنندراج ). ترشروی از خشم یا از شجاعت . (ناظم الاطباء). || (اِ) باقی شراب که شب در آوند مانده باشد. (منتهی الار...
-
جر
لغتنامه دهخدا
جر. [ ج َرر ] (اِخ ) موضعی است به احد و در آنجا غزوه ٔ احد میان پیغمبر اکرم (ص ) و قریش روی داد. عبداﷲبن زبعری گوید : ابلغاحسان عنی مألکاًفقریض الشعر یشفی ذا الغلل کم تری بالجر من جمجمةو اکف قد اترّت و رجل .و ابیات زیر را حجاج بن علاط سلمی در مدح عل...