کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باستانمردمشناسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باستان
لغتنامه دهخدا
باستان . (ص ، اِ) کهنه . قدیم . (صحاح الفرس ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (شعوری ) . گذشته . قدیم . دیرینه . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (هفت قلزم ). چیز گذشته . قدیم اَی ضد نو. (شرفنامه ٔ منیری ). کهن . زمان گذشته : ز دانا تو نشنیدی این داستان...
-
مردم
واژگان مترادف و متضاد
۱. آدم، آدمی، آدمیزاد، انس، انسان، بشر، توده، خلق، عوام، ملت، ناس، نفوس ≠ پری، جن ۲. انسان شریف ۳. مردمک ۴. آدمیان، انسانها ۵. نژاد ۶. اهالی، شهروند، تبعه ۷. افراد، بیگانگان، غریبهها
-
مردم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: martom] mardom ۱. انسانها؛ آدمیان.۲. [مجاز] کسانی که در یک مکان اقامت دارند؛ ساکنان جایی.۳. انسانهایی که دارای ویژگی یا ویژگیهای مشترکی هستند.۴. (زیستشناسی) [قدیمی، مجاز] مردمک چشم: ◻︎ ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است / ببین که در ...
-
مردم
فرهنگ فارسی معین
(مَ دُ) [ په . ] (اِ.) 1 - انسان ، آدمی . 2 - مردمک چشم . ج . مردمان .
-
مردم
لغتنامه دهخدا
مردم . [ م َ دُ ] (اِ)آدمی . انس . انسان . آدمیزاده . شخص . بشر : دریا دو چشم وبر دل آتش همی فزایدمردم میان دریا و آتش چگونه پاید. رودکی .خدای عرش جهان را چنین نهاد نهادکه گاه مردم از او شاد و گه بود ناشاد. رودکی .مردمان از خرد سخن گویندتوهوازی حدیث ...
-
مردم
لغتنامه دهخدا
مردم . [ م ُ دِ ] (ع ص ) ساکن . برقرار. (منتهی الارب ). که ادامه یابد و قطع نشود . (از متن اللغة).
-
مردم
لغتنامه دهخدا
مردم . [ م ُ رَدْ دَ ] (ع ص ) ثوب مردم ؛ جامه ٔ کهنه و درپی کرده . (منتهی الارب ). ثوب مردم و مرتدم و متردم وملدم ، خلق مرقع. (متن اللغة). لباس کهنه ٔ وصله دار.
-
مردم
دیکشنری فارسی به عربی
جمهور , سکان , قوم , مواطنة , ناس
-
archaeological excavator
کاوشگر باستانشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] شخصی که در محوطههای باستانشناختی به حفاری و خارج کردن اشیای آسیبپذیر از زیر خاک میپردازد بدون آنکه صدمهای به آنها برسد
-
geoarchaeology
زمینباستانشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] مطالعۀ مسائل باستانشناختی با توسل به روشها و مفاهیم مطرح در علوم زمین و با تأکید بر تعامل میان نظامهای فرهنگی و سرزمینی
-
archaeological chemistry
شیمیباستانشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] کاربرد نظریهها و روشها و آزمایشهای شیمیایی در تاریخگذاری دادههای باستانشناختی و شناخت تنوع مواد مصرفی در جوامع باستانی
-
osteoarchaeology
باستاناستخوانشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] شاخهای از باستانشناسی که به بازشناسی بقایای کالبدشناختی انسان، بهویژه استخوانها، در نهشتههای باستانشناختی میپردازد
-
bioarchaeology
باستانزیستشناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] زیرشاخهای از علم زیستشناسی که مفاهیم زیستشناسی انسانی را با باستانشناسی انسانشناختی پیوند میدهد
-
protohistoric archaeology
باستانشناسی آغازتاریخی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] مطالعۀ مقدّمترین دورۀ تاریخی، دقیقاً پیش از آغاز تاریخ مکتوب، که شواهد نوشتاری بسیار کمی از آن برجای مانده است
-
archaeology of cult
باستانشناسیِ آیین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] مطالعۀ آثار مادی نشاندهندۀ تغییروتحول انگارههای دینی