کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باست
لغتنامه دهخدا
باست . (اِخ ) در اساطیر مصری نام خدائی است که سر مجسمه ٔ آن به شکل سر گربه ساخته میشده است و هرودوت از آن به «بوباست » نام برده است . این نام از شهر بوباستیس گرفته شده و معبد معتبر این الهه در این شهر بوده است .
-
باست
لغتنامه دهخدا
باست . (اِ) نوعی از اسفناج (سرمق = سَرمَج : یجمعون البراهمة علی اطعمة متخذة من باست و هو السرمق . (تحقیق ماللهند بیرونی ص 290 س 2).
-
واژههای همآوا
-
باسط
فرهنگ نامها
(تلفظ: bāset) (عربی) (در قدیم) بسط دهنده ، گسترش دهنده ، از نامهای خداوند .
-
بعثت
فرهنگ نامها
(تلفظ: beesat) (عربی) برانگیختن و به کاری واداشتن ، زنده کردن ، انتصاب پیغمبر اسلام (ص) به مقام نبوت از سوی خداوند .
-
بعثت
فرهنگ واژههای سره
انگیزش
-
باسط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] bāset ۱. گستراننده؛ گشاینده؛ فراخکننده؛ فراخیدهنده.۲. (اسم، صفت) از نامهای خداوند.
-
بعثت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: بعثة] be'sat ۱. برانگیختن.۲. فرستادن.
-
بعثت
فرهنگ فارسی معین
(بِ ثَ) [ ع . بعثة ] (مص م .) 1 - برانگیختن . 2 - رستاخیز. 3 - فرستادن .
-
باسط
فرهنگ فارسی معین
(س ِ) [ ع . ] (اِفا.) گستراننده ، فراخی دهنده .
-
باسط
لغتنامه دهخدا
باسط. [ س ِ ] (ع ص ، اِ) فراخ کننده . (منتهی الارب ). اسم فاعل از بَسط. فراخی دهنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فراخ کننده ٔ روزی . (مهذب الاسماء). || گسترنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گستراننده . (مهذب الاسماء) : و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید (قرآ...
-
بعثت
لغتنامه دهخدا
بعثت . [ ب ِ ث َ ] (ع اِمص ) بعثة. رسالت . فرستادگی و ارسال . (ناظم الاطباء). بعث . (فرهنگ نظام ).- بعث کردن ؛ برانگیختن . واداشتن : و تن خویش را بعث کن بفرهنگ و هنر آموختن . (ص 35 منتخب قابوسنامه ). و در باطن با اسکندر رومی یکی شد و او را بعث کرد ب...
-
بعثط
لغتنامه دهخدا
بعثط. [ ب ُ ث ُ ] (ع اِ) بعثوط. ناف وادی و میانه ٔ آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ناف و میانه ٔ بیابان . (مؤید الفضلاء). و رجوع به بعثوط شود. || دُبُر یا دبر با ذکر و خایه . ج ، بعاثط. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دبر یا دبر با آلت و ب...
-
بعثة
لغتنامه دهخدا
بعثة. [ ب َ ث َ ](ع اِ) اسم است از بَعث . ج ، بعثات . (منتهی الارب ).
-
بَاسِطِ
فرهنگ واژگان قرآن
پهن کننده - گسترنده