کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باز کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باز کردن
معنی
(کَ دَ)(مص م .)1 - چیدن ، جدا کردن . 2 - پوست کندن .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. گشادن، وا کردن، گشودن ≠ بستن، مسدود کردن
۲. دایر کردن، تاسیس کردن، ایجاد کردن
۳. جدا کردن
۴. شکافتن، تشریح کردن، شرح دادن
۵. از بینبردن )مانع(
۶. مرتفع ساختن
۷. گرهگشایی کردن ≠ گره زدن
دیکشنری
clear, gape, open, unbind, undoing
-
جستوجوی دقیق
-
باز کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. گشادن، وا کردن، گشودن ≠ بستن، مسدود کردن ۲. دایر کردن، تاسیس کردن، ایجاد کردن ۳. جدا کردن ۴. شکافتن، تشریح کردن، شرح دادن ۵. از بینبردن )مانع( ۶. مرتفع ساختن ۷. گرهگشایی کردن ≠ گره زدن
-
open 1
باز کردن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] یکی از زیرگزینههای پرونده که برای گشودن پروندۀ موجود به کار میرود
-
باز کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ)(مص م .)1 - چیدن ، جدا کردن . 2 - پوست کندن .
-
باز کردن
لغتنامه دهخدا
باز کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . (ناظم الاطباء). منفرج کردن . فراز کردن . وا کردن . مقابل بستن : آن کس که بر امیر در مرگ باز کردبر خویشتن نگر نتواند فراز کرد. ابوشکور.باز کردم در و شدم به کده در کلیدان نبود سخت کده . طَیّان .در کلبه ٔ ...
-
باز کردن
دیکشنری فارسی به عربی
استرخ , افتح , اکشف , الغاء , تجل , حل , مفتوح
-
باز کردن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: tâq ni / vekeri طاری: tâk nây(mun) طامه ای: tâq nâɂan طرقی: tâk nâymun/vâkardmun کشه ای: tâx nâymun نطنزی: dâq nâɂan / vâkardan
-
واژههای مشابه
-
دار باز، دال باز
لهجه و گویش تهرانی
بند باز
-
تلخک باز ،تل باز
لهجه و گویش تهرانی
تریاکی
-
چوب باز ،میل باز
لهجه و گویش تهرانی
تردستی که چند میل را همزمان بالا می اندازد
-
عروس باز
لغتنامه دهخدا
عروس باز. [ ع َ ] (نف مرکب ) شخص خوش ظاهر خودآرا. (آنندراج ). || عروسک باز. رجوع به عروسک باز و عروس بازی شود.
-
عروسک باز
لغتنامه دهخدا
عروسک باز. [ ع َ س َ ] (نف مرکب ) عروسک بازنده . دختری که با عروسک بازی کند یعنی با لعبت بازی کند. (آنندراج ). رجوع به عروسک شود : عروسک باز با طفل خیالش هراسان مردم دیده ز خالش .حکیم زلالی (در حکایت دختر زال ، از آنندراج ).
-
غائب باز
لغتنامه دهخدا
غائب باز. [ ءِ ] (نف مرکب ) شطرنج باز کامل که خود از حریف غائب نشسته بواسطه ٔ دیگری مهره به خانه ها دواند و بر حریف مات کند. (غیاث اللغات ). و رجوع به غائبانه شود.
-
کج باز
لغتنامه دهخدا
کج باز. [ ک َ ] (نف مرکب ) کج بازنده . که کج بازد. || کسی که در بازی دغل می کند و راستی ندارد. آنکه غلط بازی کند. (فرهنگ فارسی معین ). مکار و فریبنده . (ناظم الاطباء). || بد معامله و مفسد. (آنندراج ). کج پلاس . و رجوع به کج پلاس شود.
-
کجه باز
لغتنامه دهخدا
کجه باز. [ ک َ ج َ/ ج ِ ] (نف مرکب ) آنکه کَجَه بازی کند : چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه با نیک و بد دایره درباخت کجه . (منسوب به رودکی از یادداشت مؤلف ).رجوع به کجه شود. || مهره باز. (یادداشت مؤلف ).