کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازپس نهادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بازپس فرستادن
لغتنامه دهخدا
بازپس فرستادن . [ پ َ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) رد کردن . بازگرداندن . مسترد کردن . مسترد داشتن : منصور عهد شام و بصره بدو [ به ابومسلم ] فرستاد، گفت مرا بکار نیست و بازپس فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ). همه را خلعت دادی و بازپس فرستادی . (تاریخ بخارا...
-
بازپس کشیدن
لغتنامه دهخدا
بازپس کشیدن . [ پ َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بعقب راندن . به عقب برگرداندن : دویم رمضان کوس بزدند و امیر برنشست و راه مرو گرفت اما متحیر و شکسته دل میرفتند راست بدان مانست که میگفتی بازپسشان میکشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 630).
-
بازپس گردیدن
لغتنامه دهخدا
بازپس گردیدن . [ پ َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) برگشتن . بازگشتن . مراجعت کردن . تقهقر : و اما اهل ، مرا نه اهل است و نه مال ، بازپس گردید و از پیش عمر بیرون آمد. (تاریخ قم ص 305).بازپس گردم چون اشک غیوران از چشم که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند. خاقانی ...
-
بازپس گشتن
لغتنامه دهخدا
بازپس گشتن . [ پ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) عقب گشتن . برگشتن . بازگردیدن . مراجعت کردن . تقهقر : آن بخارم بهوا بر شده از بحر به بحربازپس گشته که باران شدنم نگذارند. خاقانی .چو جبریل از رکابش بازپس گشت عنان برزد ز میکائیل بگذشت . نظامی .بازپس گرد و کار خ...
-
بازپس ماندن
لغتنامه دهخدا
بازپس ماندن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) عقب ماندن . دنبال ماندن . تأخر : که چون شیرین ز خسرو بازپس مانددلش در بند و جانش در هوس ماند. نظامی .شتابنده تر و هم علوی خرام ازو بازپس مانده هفتاد گام .نظامی .
-
بازپس نشستن
لغتنامه دهخدا
بازپس نشستن . [ پ َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب )عقب نشستن . دنبال روی کردن . سپس کسی رفتن . حرکت کردن : و علی تکین بر منزل بازپس نشیند چنانکه پیش رسول ما حرکت کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356).
-
بازپس ترین
لغتنامه دهخدا
بازپس ترین . [ پ َ ت َ ] (ص عالی ) عقب ترین . آخرین . بدنبال ترین : ازمله بازپس ترین شهری است که از وی به اندلس روند. (حدود العالم ).
-
بازپس مانده
لغتنامه دهخدا
بازپس مانده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عقب مانده . بدنبال مانده . باقی . ج ، بازپس ماندگان . باقین . عقب ماندگان . بدنبال ماندگان : وزین بازپس ماندگان قبائل بجز غمر غمرالردائی نبینم .خاقانی .
-
بازپس نگریستن
لغتنامه دهخدا
بازپس نگریستن . [ پ َ ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بعقب نگاه کردن . (ناظم الاطباء). برگشته نگریستن . (منتهی الارب ). التفات . (ترجمان القرآن ) : چون آن کنیزک از دیه بیرون آمد بازپس نگریست . (تاریخ قم ص 64).
-
بازپس گرفت
دیکشنری فارسی به عربی
استعاد
-
قدم بازپس گرفتن
لغتنامه دهخدا
قدم بازپس گرفتن . [ ق َ دَ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عقب نشینی کردن . عقب رفتن . بازپس رفتن : گرفتم قدم لاجرم باز پس که پاکیزه بِه ْ مسجد از خار و خس .سعدی (بوستان ).
-
جستوجو در متن
-
فرق کردن
لغتنامه دهخدا
فرق کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفاوت داشتن چیزی با چیز دیگر. فرق داشتن . رجوع به فرق داشتن شود. || تفاوت قائل شدن میان دو چیز یا دو کس . کسی یا چیزی را بر دیگری ترجیح نهادن و ممتاز نمودن . تمیز دادن . تشخیص دادن . (یادداشت به خط مؤلف ) : نه حق...
-
تن دادن
لغتنامه دهخدا
تن دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) پذیرفتن و قبول کردن و رضا دادن . (ناظم الاطباء). تن دادن چیزی را و به چیزی و در چیزی و تن نهادن بر چیزی ؛ کنایه از رضا دادن و قبول کردن . (بهار عجم ) (آنندراج ) : ابلهی کن برو که ترّه فروش تره نفروشدت به عقل و تمیزتن ب...
-
باقی
لغتنامه دهخدا
باقی . (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر بقاء است و بقاء ثبات شی ٔ است بحال و صورت نخست ، برابر آن فناء است . (از تاج العروس ). آنکه دارای دوام و ثبات باشد. (از اقرب الموارد). پاینده . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). پایدار. جاوید. بی زوال . ازلی . سرمدی...
-
برهم زدن
لغتنامه دهخدا
برهم زدن . [ ب َ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) یکی را بر دیگری زدن . اصطدام . تصادم . (از منتهی الارب ) : نه دستی کین جرس برهم توان زدنه غمخواری که با او دم توان زد. نظامی .سنگ و آهن را مزن برهم گزاف گه ز روی نقل و گه از روی لاف . مولوی .اِلتطام ، تَلاطم ؛ ...