کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازپس ماندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تخلف
لغتنامه دهخدا
تخلف . [ ت َ خ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) واپس ایستادن . (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). بازایستادن . (زوزنی ). سپس ماندن از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درعقب ماندگی و درنگی و توقف . (ناظم الاطباء). تأخر. (اقرب الموارد) (المنجد). بازپس ایستادن ....
-
اذمام
لغتنامه دهخدا
اذمام . [ اِ ] (ع مص ) نکوهیده یافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوار و مذموم یافتن : اذمام امری ؛ نکوهیده یافتن آن . اتیته فأذممته ؛ یعنی یافتم او را نکوهیده . || اذم به ؛ خوارمند نمود او را (صلته ُ بالباء)، یا بمعنی ترکه ُ مذموماً فی الناس ، ...
-
نوص
لغتنامه دهخدا
نوص . [ ن َ ] (ع مص ) جنبیدن . (منتهی الارب ). حرکت کردن . (از اقرب الموارد). مناص . نویص . نیاصة. نوصان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نَوس . || آماده ٔ حرکت شدن . (از اقرب الموارد). مهیا شدن . (از متن اللغة). مناص . (از متن اللغة) (از اقرب الموار...
-
نوض
لغتنامه دهخدا
نوض . [ ن َ ] (ع اِ) پیوندمیان سرین و پشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وصلةو پیوند بین عَجُز و متن . (از بحر الجواهر) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || استخوان دمغزه . (منتهی الارب ). عصعص .(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (متن اللغة). || جای برآ...
-
پوزانیاس
لغتنامه دهخدا
پوزانیاس . [ پ ُ ] (اِخ ) مردی مقدونی الاصل از محل اُریس تیس از قراولان پادشاهی فیلیپ پادشاه مقدونیه . وی بعلت صباحت منظر مورد توجه پادشاه بود. اما بزودی دریافت که پوزانیاس نام دیگری نیز محبوب شاه است و از این جهت روزی بدو گفت : «ای که مردی و هم زن و...
-
کم زدن
لغتنامه دهخدا
کم زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب )اظهار عجز کردن و خود را وقعی نگذاشتن . (آنندراج ). اظهار عجز کردن . برای خود اهمیتی قایل نشدن . فروتنی کردن . تواضع نمودن . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر مردان عالم کم زنانندترا زان کم زدن آخر کمی کو. سنائی .ای کم زده خور...
-
پس
لغتنامه دهخدا
پس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو بازپس اندازد تیر . ابوشکور.ما برفتیم و شده نوژان و کحلان (؟) از پس مابشبی گفتی تو کش سلب ا...
-
درماندن
لغتنامه دهخدا
درماندن . [ دَ دَ ](مص مرکب ) ماندن . عاجز و بی چاره بودن . (آنندراج ). عاجز شدن . بدبخت و بی نصیب شدن و بیچاره و بی نوا شدن .(ناظم الاطباء). گرفتار شدن . فروماندن . بی حرکت و جنبش شدن . عجز آوردن . نتوانستن . مضطر شدن . عاجز آمدن . (یادداشت مرحوم ده...
-
یکتا
لغتنامه دهخدا
یکتا. [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) به معنی یک عدد باشد. (برهان ) (آنندراج ). یک عدد. یک تاه . (ناظم الاطباء). یک لنگه . یک عدد. یک دانه . یکی .- بر یکتا زدن ؛ با رودی تنها زدن . با سازی تنها زدن : آنچه نتوانند زد آن دیگران بر هفت رودآن نوا از دست چپ آن ...
-
باقی
لغتنامه دهخدا
باقی . (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر بقاء است و بقاء ثبات شی ٔ است بحال و صورت نخست ، برابر آن فناء است . (از تاج العروس ). آنکه دارای دوام و ثبات باشد. (از اقرب الموارد). پاینده . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). پایدار. جاوید. بی زوال . ازلی . سرمدی...
-
ابوعثمان
لغتنامه دهخدا
ابوعثمان . [ اَ ع ُ ] (اِخ ) حیری رازی . سعد یا سعیدبن اسماعیل . فقیه صوفی بمائه ٔ سیم . اصل او از ری و منشاء و مقام وی به نیشابور در محله ٔ حیره بود و انتساب اوباین محله است . او پس از فراگرفتن علوم ظاهر بخدمت ابوحفص حداد و شاه شجاع کرمانی رسید و بم...
-
گوش
لغتنامه دهخدا
گوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان...
-
تیر
لغتنامه دهخدا
تیر. (اِ) معروف است و به عربی سهم خوانند. (برهان ). تیر که ازکمان جهد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 139). تیر کمان .(فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). ترجمه ٔ سهم ، و خدنگ و ناوک مترادف آن ، و این مجاز است و راست و راست رو کج گشاده ، سخت دلدوز، دیده دوز، جگردوز،...