کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازپرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بازپرس
/bāzpors/
معنی
۱. پرسشکننده؛ مستنطق.
۲. (حقوق) کارمند شهربانی یا دادگستری که از متهم پرسش میکند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بازجو، دادیار، قاضی، مستنطق، متهم
دیکشنری
inquisitor, interrogator
-
جستوجوی دقیق
-
بازپرس
واژگان مترادف و متضاد
بازجو، دادیار، قاضی، مستنطق، متهم
-
بازپرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) bāzpors ۱. پرسشکننده؛ مستنطق.۲. (حقوق) کارمند شهربانی یا دادگستری که از متهم پرسش میکند.
-
بازپرس
فرهنگ فارسی معین
(پُ) ( اِ.) دادرسی که کارش پرسش از متهم ، شاهدان و آگاهان و پژوهش و بررسی دربارة چگونگی واقع شدن یک جرم ، پیشگیری از فرار متهم و از میان رفتن آثار جرم است ، مستنطق .
-
بازپرس
لغتنامه دهخدا
بازپرس . [ پ ُ ] (اِمص مرکب ) پرسش کن . تحقیق نمای . (آنندراج ). پرسش کننده . سؤال کننده . || پرسش مکررو سؤال مکرر. (ناظم الاطباء). بازپرسی : که بر من از فلک امسال ظلمها رفته است که هم فلک خجل آید ببازپرس جواب . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 53). || بجای...
-
واژههای مشابه
-
روز بازپرس
لغتنامه دهخدا
روز بازپرس . [ زِ پ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت .
-
جستوجو در متن
-
reprosper
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بازپرس
-
مستنطق
واژهنامه آزاد
بازپرس - بازجو
-
مستنطق
واژگان مترادف و متضاد
بازپرس، بازجو ≠ متهم
-
بازجو
واژگان مترادف و متضاد
بازپرس، دادیار، قاضی، مستنطق
-
مستنطق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (حقوق) [منسوخ] mostanteq استنطاقکننده؛ بازپرس.
-
یارغوچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] ‹یرغوچی› [قدیمی] yārquči در دورۀ ایلخانان، بازپرس؛ دادستان.
-
district attorney
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وکیل منطقه، بازپرس بخش قضایی
-
مفتش
واژگان مترادف و متضاد
بازپرس، بازجو، جاسوس، کارآگاه، ممیز، منهی