کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازوبند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بازوبند
/bāzuband/
معنی
۱. نواری پارچهای برای نشان دادن مٲموریت خاص، عزا، یا عضویت در یک گروه خاص.
۲. حلقهای فلزی که برای زینت به بازو بسته میشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ساعدبند
۲. تعویذ، دعا
دیکشنری
bangle
-
جستوجوی دقیق
-
بازوبند
واژگان مترادف و متضاد
۱. ساعدبند ۲. تعویذ، دعا
-
بازوبند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bāzuband ۱. نواری پارچهای برای نشان دادن مٲموریت خاص، عزا، یا عضویت در یک گروه خاص.۲. حلقهای فلزی که برای زینت به بازو بسته میشود.
-
بازوبند
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) 1 - النگویی که به جای مچ بر بازو می بندند. 2 - نواری که به نشانة عزا، داشتن مأموریت ویژه ، عضویت در جایی یا داشتن مقامی در ورزش به بازو می بندند . 3 - دعا یا قرانی که بر بازو می بندند، تعویذ. 4 - نوعی زره بازو.
-
بازوبند
لغتنامه دهخدا
بازوبند. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تحت جلگه بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور که در 12 هزارگزی شمال فدیشه در جلگه واقع شده است . ناحیه ای است معتدل با 522 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن غلات و شغل مردمش زراعت و راه آن مالرو اس...
-
بازوبند
لغتنامه دهخدا
بازوبند. [ ب َ ](اِ مرکب ) هر چیزی که بربازو بندند، خواه از سنگهای قیمتی باشد یا غیر آن . (ناظم الاطباء) . بندی مرصع که زینت را به بازو بندند. (یادداشت مؤلف ). پاره ٔ زیوری است معروف . (آنندراج ). حلقه ای که اغلب از فلزات قیمتی تهیه و به بازوی پهلوا...
-
بازوبند
دیکشنری فارسی به عربی
سوار
-
جستوجو در متن
-
ساعدبند
واژگان مترادف و متضاد
بازوبند، دستوانه
-
تعویذ
واژگان مترادف و متضاد
بازوبند، چشمزخم، دعا، طلسم
-
آصره
فرهنگ واژههای سره
بازوبند، خویشاوندی، مِهربن
-
سوار
دیکشنری عربی به فارسی
گلوبند , النگو , دست بند , بازوبند
-
bracelet
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دستبند، دست بند، النگو، بازوبند
-
کماهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] komāhae آنچه برای دفع چشمزخم با خود بردارند؛ بازوبند؛ تعویذ.
-
بازُووَن
لهجه و گویش بختیاری
bâzuvan 1. بازوبند؛ 2. دعایى که به بازوى جوانانبندند.
-
دملج
لغتنامه دهخدا
دملج . [ دُ ل ُ / ل َ ] (ع اِ) بازوبند. ج ، دَمالِج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بازوبند. (دهار).