کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازماندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بازماندن
/bāzmāndan/
معنی
۱. بهجا ماندن؛ باقی ماندن.
۲. [قدیمی] عقب ماندن؛ واپس ماندن.
۳. [قدیمی] از کار ماندن.
۴. [قدیمی] به مقصود نرسیدن.
۵. [قدیمی] خسته شدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقبماندن، واپس ماندن
۲. ایستادن، توقف کردن، متوقف شدن
۳. خسته شدن، کوفته شدن
۴. بهجا گذاشتن، به جای ماندن، پس ماندن
دیکشنری
survive
-
جستوجوی دقیق
-
بازماندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقبماندن، واپس ماندن ۲. ایستادن، توقف کردن، متوقف شدن ۳. خسته شدن، کوفته شدن ۴. بهجا گذاشتن، به جای ماندن، پس ماندن
-
بازماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹واماندن› bāzmāndan ۱. بهجا ماندن؛ باقی ماندن.۲. [قدیمی] عقب ماندن؛ واپس ماندن.۳. [قدیمی] از کار ماندن.۴. [قدیمی] به مقصود نرسیدن.۵. [قدیمی] خسته شدن.
-
بازماندن
لغتنامه دهخدا
بازماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) باقی ماندن . (ناظم الاطباء). بجای ماندن . به یادگار ماندن : بمرد او و آن تخت از او بازمانداز آن پس که کام بزرگی براند. فردوسی .من و مادرم ایدرو چند زن نیای کهن بازمانده بمن . فردوسی .چو او بگذرد زین سرای سپنج از او بازمان...
-
واژههای همآوا
-
باز ماندن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) 1 - واماندن ، پس افتادن . 2 - به جا ماندن .
-
جستوجو در متن
-
اثبیرار
لغتنامه دهخدا
اثبیرار. [ اِ ] (ع مص ) اثبئرار. بازماندن . || کاهلی کردن .
-
اعتصام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'e'tesām ۱. دست انداختن به چیزی؛ چنگ درزدن.۲. خود را از گناه بازداشتن؛ بازماندن از گناه.
-
احصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (فقه) [قدیمی] 'ehsār محروم شدن و بازماندن از انجام عمل حج، به دلیل دشمن، بیماری، حبس، و مانند آن.
-
تخلف
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (مص ل .) سپس ماندن ، واپس کشیدن ، بازماندن ، دنبال افتادن .
-
اجتفار
لغتنامه دهخدا
اجتفار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بازماندن فحل از گشنی . (منتهی الارب ).
-
stunting
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خستگی ناپذیر، از رشد بازماندن، کوتاه نگاه داشتن، شیرین کاری کردن، سو زاندن
-
time exposure
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قرار گرفتن در معرض زمان، مدت بازماندن دیافراگم دوربین عکاسی
-
کِپیدن
لهجه و گویش بختیاری
kepidan از فعالیت بازماندن، بُریدن. zir-e bâr kepid>:به سبب سنگینى بار از راه بازماند> .
-
عنان دزدیدن
لغتنامه دهخدا
عنان دزدیدن . [ ع ِ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) بازماندن . (برهان قاطع) (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). پا کشیدن از رفاقت و بازماندن از رفتن . (از آنندراج ).