کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بازل
/bāzel/
معنی
شتری که دندان نیش درآورده و به بلوغ رسیده است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: بَوازِل] [قدیمی] bāzel شتری که دندان نیش درآورده و به بلوغ رسیده است.
-
بازل
فرهنگ فارسی معین
(زِ) [ ع . ] (اِ. ص .) شتر قوی . ج بوازل .
-
بازل
لغتنامه دهخدا
بازل . [ زِ ] (ع اِ) شتری که دندان نیش برآورده باشد. (منتهی الارب ). دندان نیش شتر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اشتر دندان نیش برآورده . و این در سال نهم باشد و بعد از آن دیگر شتر به سنی نامیده نمیشود وفی المثل بازل عام و بازل عامین گویند. شتری که به ...
-
واژههای همآوا
-
باذل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بخشنده، سخی، بذلکننده، بادبدست، فراخدست ≠ ممسک، خسیس، کنس ۲. کمدهش، نابخشنده
-
باذل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] bāzel بذلکننده؛ بخشنده؛ سخی.
-
باذل
فرهنگ فارسی معین
(ذِ) [ ع . ] (ص .) بخشنده .
-
باذل
لغتنامه دهخدا
باذل . [ ذِ ] (ع ص ) بخشنده و سخی . (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). ج ،بُذل . عطادهنده . بسیارعطا. جوانمرد معطی . دهنده . بذل کننده و جودکننده . سخی و جوانمرد. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
Basel
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بازل
-
Council of Basel-Ferrara-Florence
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شورای بازل فرارا فلورانس
-
بزل
لغتنامه دهخدا
بزل . [ ب ُزْ زَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بازل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به بازل شود.
-
بوازل
لغتنامه دهخدا
بوازل . [ ب َ زِ ] (ع اِ) ج ِ بازل . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به بازل شود.
-
شیب
لغتنامه دهخدا
شیب . (ع ص ، اِ) ج ِ أشیب (مرد سپیدموی ) بنابرقیاس و شُیَّب و شُیُب برخلاف قیاس ، و ابن سیده گوید:شُیَّب جمع شائب یا شیوب است ، چون بازل و بُزَّل و بیوض و بُیَّض . (از اقرب الموارد). رجوع به اشیب شود.
-
بازله
لغتنامه دهخدا
بازله . [ زِ ل َ ] (ع اِ) زخمی که پوست را شکافد و خون از آن روان باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || رفتار سریع. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || شی ٔ. چیز: ماعنده بازلة؛ یعنی نیست نزد او چیزی از مال . لم یعطهم بازلة. مابقیت عندهم بازلة؛ ...