کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازدادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بازدادن
/bāzdādan/
معنی
۱. واپس دادن. پس دادن؛ بازگرداندن.
۲. [قدیمی] دادن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
extradite
-
جستوجوی دقیق
-
بازدادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) bāzdādan ۱. واپس دادن. پس دادن؛ بازگرداندن.۲. [قدیمی] دادن.
-
بازدادن
لغتنامه دهخدا
بازدادن . [ دَ ] (مص مرکب ) برگرداندن . (ارمغان آصفی ). واپس دادن . (ناظم الاطباء). برگردانیدن . (آنندراج ). پس دادن : موسی گفت بمن بگرو تا من خدای را دعا کنم تا ترا جوانی بازدهد. و قوت بازدهد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).بدو بازدادند فرزند اوی بخوبی بجستن...
-
بازدادن
واژهنامه آزاد
سد کردن، مانع شدن، گرفتن توان باز دادن ره نره دیو/ ولی باز نتوان گرفتن به ریو؛ سعدی (بوستان)
-
جستوجو در متن
-
پرداخت
واژگان مترادف و متضاد
۱. ادا، تادیه، بازدادن، کارسازی، وامگذاری ۲. آهار، جلا، صیقل، صیقلی ۳. صافکاری، صاف کردن ≠ دریافت
-
واتوختن
لغتنامه دهخدا
واتوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بازدادن . || ادا کردن . || دوباره سنجیدن . (ناظم الاطباء). مرکب از: وا + توختن . رجوع به توختن شود.
-
استقضاء
لغتنامه دهخدا
استقضاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) طلب قضاء قاضی کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). یقال : اُستقضی (مجهولاً). (منتهی الارب ). || حکم خواستن . || طلب گزاردن . پرداختن دین خواستن . وام بازدادن طلبیدن . وام بازدادن خواستن . (منتهی الارب ).
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) bāz مکرراً؛ ازنو؛ دوباره (در ترکیب با افعال): بازآوردن، بازایستادن، بازپرسیدن، بازدادن، بازگرفتن، بازگفتن، بازیافتن، ◻︎ پس بر سر این دوراههٴ آز و نیاز / تا هیچ نمانی که نمیآیی باز (خیام: ۹۲).
-
واپس سپردن
لغتنامه دهخدا
واپس سپردن . [ پ َ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) رد کردن . بازدادن : گفت پیغمبر که دستت هرچه بردبایدش در عاقبت واپس سپرد. مولوی .و رجوع به واپس دادن شود.
-
وادادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) vādādan ۱. [عامیانه، مجاز] تسلیم شدن.۲. [عامیانه، مجاز] ول شدن؛ شل شدن: وادادن گچ.۳. (مصدر متعدی) [قدیمی] دادن.۴. (مصدر متعدی) [قدیمی] پس دادن.۵. (مصدر متعدی) [قدیمی] بازدادن.
-
رد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ردّ] rad[d] ۱. قبول نکردن؛ نپذیرفتن.۲. بازگرداندن؛ بازدادن.۳. انکار کردن چیزی با دلیل و برهان.۴. (اسم) نشان؛ اثر.۵. (صفت) مخالف؛ منفی: جواب رد.۶. غیرقابلقبول؛ مردود: این نظریه رد است.۷. [عامیانه] قبول نشده در امتحان و مانند آن.&lan...
-
احاره
لغتنامه دهخدا
احاره . [ اِ رَ ] (ع مص ) اِحارة. صاحب بچه گردیدن : احارت الناقة. (منتهی الارب ). || جواب بازدادن . (زوزنی ): مااحار جواباً؛ جواب بازنداد. (منتهی الارب ). || افزونی کردن آسیا. (تاج المصادر). || طحنت فمااحارت شیئاً؛ بیرون نداد چیزی از آرد. (منتهی الار...
-
بازفرمودن
لغتنامه دهخدا
بازفرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) پاسخ گفتن . جواب دادن : بر حضرت ایشان سلام کردم جواب بازنفرمودند. (انیس الطالبین ص 126). || بازدادن . مرحمت کردن . اعطاکردن . بخشیدن : سالار دزدان را برو رحمت آمد جامه بازفرمود. (گلستان ). و رجوع به فرمودن شود.
-
پس دادن
لغتنامه دهخدا
پس دادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بازدادن چیزی را که از کسی گرفته باشند. رد کردن چیزی گرفته از کسی را به او. خریده را بفروشنده بازگردانیدن و بهای داده را ستدن . ردّ. باز او دادن . وادادن . (زوزنی ). استرداد. (زوزنی ). || زهیدن . از برون سوی بیرون دادن ...
-
غله دادن
لغتنامه دهخدا
غله دادن . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) دادن گندم و جو و ارزن و امثال آن . دادن غله .غله کردن . || کرای سرای و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن . رجوع به غَلَّه شود : فراز گنبد سیمینش بنشستم به کام دل ز زر و سیم گنبدرا به کام او دهم غله . عسجدی...