کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازار مکاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بازار سعیدی
لغتنامه دهخدا
بازار سعیدی . [ رِ س َ] (اِخ ) بازاری به بلخ ... وی در مهد از باغ می آمد دردی آشامیده و در بازار سعیدی معتمدی را از آن بنده ... فرمود تا بزدند... (تاریخ بیهقی چ ادیب ، ص 159).
-
بازار سمبیل
لغتنامه دهخدا
بازار سمبیل . [ ] (اِخ ) شهرکی است [ به خوزستان ] با نعمت . (حدود العالم ).
-
بازار شاندرمن
لغتنامه دهخدا
بازار شاندرمن . [ رِ دِ م َ ] (اِخ ) مرکز بلوک شاندرمن در طوالش گیلان .
-
بازار شکستن
لغتنامه دهخدا
بازار شکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) از رونق و روایی و رواج انداختن : بر من آن بت بازار نیکوان بشکست کجا چنان بت باشد که را بود بازار؟ فرخی .زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی بازار زهد ما را بشکست عشق خالی . خاقانی .بازار حسن جمله ٔ خوبان شکسته ای ر...
-
بازار صرافان
لغتنامه دهخدا
بازار صرافان . [ رِ ص َرْ را ] (اِخ ) بازاری به بخارا : آب از فراز رودخانه آهنگ بالا داد و در بازارها افتاد چنانکه ببازار صرافان رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 392 شود.
-
بازار طواویس
لغتنامه دهخدا
بازار طواویس . [ رِ طَ ] (اِخ ) دهی است بزرگ و آبادان . پانزدهم روز از مژیخند: و هفت روز باشد این بازار . (التفهیم چ همایی ص 266).
-
بازار عاشقان
لغتنامه دهخدا
بازار عاشقان . [ رِ ش ِ ] (اِخ ) بازاری به بلخ : چون بیلخ رسید بازار عاشقان را که بفرمان او برآورده بودند سوخته دید.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 562). چون نزدیک بازار عاشقان رسیدند [ بوبکر حصیری با پسرش ] ... و غلامی سی با ایشان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 157)...
-
بازار عجل
لغتنامه دهخدا
بازار عجل . [ ] (اِ) روز جنگ و پیکار. (ناظم الاطباء).
-
بازار فیروزآباد
لغتنامه دهخدا
بازار فیروزآباد. [ رِ ] (اِخ ) نام بازاری است که مولانا شهاب الدین عبدالرحمن لسان در آنجا کاروانسرایی ساخته است . رجوع به حبیب السیر چ قدیم طهران جزو سیم از ج 3 ص 213.
-
بازار کا
لغتنامه دهخدا
بازار کا. [ ] (اِخ ) در حبیب السیر (چ قدیم طهران جزء 2 از ج 3 ص 110) چنین صورتی آمده است که ظاهراً دهی است به ساری بدین عبارت . «سید نصیرعلی الفور به باررکا که اولکای او بود رفت ...» ولی در حبیب السیر (چ خیام ج 3 ص 349) بازرکا آمده است و در متن سفرنا...
-
بازار کردن
لغتنامه دهخدا
بازار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هنگامه چیدن اعم از آنکه بخوبی باشد یا زشتی ، گویند با فلان برخوردی کردیم با ما طرفه بازاری کرد. مرادف بازار زدن . (آنندراج ) : مصر دل را بتو دادیم و عزیزان غافل که بما یوسف حسن تو چه بازاری کرد.خواجه آصفی (از آنندرا...
-
بازار کشیدن
لغتنامه دهخدا
بازار کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) هرزه گویی کردن . لاف زدن . (ناظم الاطباء). || بازار ترتیب دادن : ز آب و گل تن مردم چو قلعه ای آراست بشکل تنگ بمعنی چهار اسرار است درو کشید به عنصر چهار بازاری که رخت هر دو جهانش بچار بازار است .میرخسرو (از آن...
-
بازار کویی
لغتنامه دهخدا
بازار کویی . (اِخ ) (ناحیه ...) نام ناحیه ای است در ولایت خداوندکار مرکب از 15 پارچه قریه ، اراضی آن حاصلخیز است و محصولش عبارت است از حبوبات و میوه های گوناگون ، مردمانش مسلمان و ارمنی میباشند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).
-
بازار کویی
لغتنامه دهخدا
بازار کویی . (اِخ ) نام قصبه ٔ مرکز ناحیه ای است در سنجاق بروسیه از ولایت خداوندگار که بقضای کملیک ملحق گشته ، در 20 هزارگزی از مشرق کملیک ، و 20 هزارگزی جنوب یالوه و در 2 هزارگزی مغرب دریاچه ٔ ارنبق قراردارد. چشمه های روان و تفرجگاههای بسیار و باغها...
-
بازار گرد
لغتنامه دهخدا
بازار گرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) مردم بی تمکین و لاابالی را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || پول رایج : نیست با جودش ازپی مقدارسیم بازارگرد را بازار.سنایی (از انجمن آرا) (آنندراج ).