کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازاری نهادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بازاری نهادن
لغتنامه دهخدا
بازاری نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ](مص مرکب ) بازار نهادن . رجوع به بازار نهادن شود.
-
واژههای مشابه
-
potboiler
فیلم بازاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] فیلمی که بیشتر برای ادامۀ کار استودیو و جلوگیری از وقفه در تولید ساخته میشود و هدف آن کسب درآمد برای ادامۀ فعالیت است
-
ته بازاری
لغتنامه دهخدا
ته بازاری . [ ت َه ْ ] (ص نسبی ) ... همان بازاری و ته بازاری . جمعی که جا و مکانی ندارند و درته بازار می باشند. از اهل زبان بتحقیق پیوسته کنایه از مردم اهل حرفه مثل طباخ و کبابی و نانوا و دلال وسمسار و پالان دوز و غیرهم که در بازار دکان داشته باشند و...
-
بازاری شدن
لغتنامه دهخدا
بازاری شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مبتذل شدن . || شایع شدن . در همه جا بودن . همه کس دانستن .
-
بازاری کردن
لغتنامه دهخدا
بازاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازار کردن . عرضه کردن متاع و کالا. (ناظم الاطباء). || بر سر زبانها انداختن . همه جایی کردن . بهمه گفتن . بهمه رساندن .
-
نون بازارى
لهجه و گویش بختیاری
nun-e bâzâri نان سنگک.
-
تاجر و بازاری
لهجه و گویش تهرانی
بازرگان
-
تاجر و بازاری
فرهنگ گنجواژه
کاسب.
-
جستوجو در متن
-
بازار نهادن
لغتنامه دهخدا
بازار نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بازار کشیدن . (آنندراج ).آرایش بازار کردن و چیدن متاع برای فروش . (ناظم الاطباء: بازار). || گشودن بازار : قیامت که بازار مینو نهندمنازل به اعمال نیکو دهند. سعدی (از آنندراج ).|| بزرگ کردن . شهرت دادن . مشهور ...
-
آوردن
لغتنامه دهخدا
آوردن . [ وَ دَ ] (مص ) (از: آ، به معنی سوی یا به معنی سلب + بردن ) بردن بسوی کسی . ایتاء. اجأه . اِتیان . مقابل بردن : ز چیزی که از بلخ بامی ببردبیاورد و یکسر به گهرم سپرد. فردوسی .بگیریدش از پشت آن پیل مست به پیش من آریدبسته دو دست . فردوسی .بسیند...
-
دربستن
لغتنامه دهخدا
دربستن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن . بند کردن . (آنندراج ) : دردرج سخن بگشای در پندغزل را در بدست زهد دربند. ناصرخسرو.دربند مدارا کن و دربند میان رادربند مکن خیره طلب ملکت دارا. ناصرخسرو.پس آدم مشتی گندم پراکنده کرد و گاو دربست و می راند. (قصص ا...
-
بازار
لغتنامه دهخدا
بازار. (اِ) در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز. رجوع شود به خوزستان ) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها . بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری ، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131). گیلکی واچار . (نیز:...
-
ناخوش
لغتنامه دهخدا
ناخوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) دلتنگ . ناشادمان . آزرده . رنجیده . ناخشنود. ناراضی . (ناظم الاطباء). ناراضی . غمگین . (فرهنگ نظام ). نژند. غمین . ناپدرام . که خوش نیست : در آن جای جای تو آتش بودبه دنیا دلت تلخ و ناخوش بود. فردوسی .چو آتش در دلم...