کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بازارگرمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بازارگرمی
معنی
(گَ) (ص مر.) (عا.) زبان بازی برای تبلیغ متاع خود، مهارت در جلب مشتری .
فرهنگ فارسی معین
فعل
بن گذشته: بازارگرمی کرد
بن حال: بازارگرمی کن
دیکشنری
sales talk
-
جستوجوی دقیق
-
بازارگرمی
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (ص مر.) (عا.) زبان بازی برای تبلیغ متاع خود، مهارت در جلب مشتری .
-
واژههای همآوا
-
بازار گرمی
لغتنامه دهخدا
بازار گرمی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) رواج . روایی .
-
جستوجو در متن
-
تسوق
فرهنگ فارسی معین
(تَ سَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) بازاریابی کردن ، بازارگرمی .
-
تسوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasavvoq ۱. بازار جستن و خریدوفروش کردن.۲. بازارگرمی کردن.
-
بازارتیزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] bāzārtizi بازارگرمی؛ عمل تیز کردن یا گرم کردن بازار؛ تعریف بیشازحد از کالا برای جلب کردن مشتری.
-
تیزبازاری
لغتنامه دهخدا
تیزبازاری . (حامص مرکب ) روائی بازار. بازارگرمی : برده رونق به تیزبازاری تار زلفش ز مشک تاتاری . نظامی .تیزبازاری عدلت چو فلک دید به عدل گفت در بند فطیری تو که گرم است تنور. سلمان ساوجی .رجوع به تیز ودیگر ترکیبهای آن شود.
-
دکانداری
لغتنامه دهخدا
دکانداری . [ دُک ْ کا / دُ ] (حامص مرکب ) عمل دکاندار. داشتن دکان . کاسبی در دکان . (فرهنگ فارسی معین ). کسب . (ناظم الاطباء). || کلبه داری . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کنایه از چرب زبانی و تعریف کنندگی . (برهان ). چرب زبانی و تکلف کردن در فروختن کالا...
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت میگردد و مسمایی لازم است که قبل از آن ذکر کرده و به این صفت او را متصف سازند و بگویند آدم ...
-
بازار
لغتنامه دهخدا
بازار. (اِ) در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز. رجوع شود به خوزستان ) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها . بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری ، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131). گیلکی واچار . (نیز:...