کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بار و بنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گنج بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ganjbār گنجخانه؛ گنجدان؛ جای گنج؛ گنجینه.
-
تُنبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] ← ظرفیت
-
multigravida
چندمبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] زنی که برای نوبت دوم یا بیشتر باردار شده است
-
load shedding
تعدیل بار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] کاهش خدمات عادی جابهجایی مسافر در ساعات اوج ازطریق تشویق به استفاده از حملونقل جنبی
-
nonce
تکبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رمزشناسی] عدد یا رشتهعددی که تنها یک بار در یک خوارزمی/ الگوریتم یا قرارداد امنیتی برای رویارویی با حملۀ تکرار به کار میرود
-
charge population
شمارِ بار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] بار الکتریکی خالص روی اتمی معین در یک مولکول که ازنظر تجربی قابل اندازهگیری اما با تعریف میتوان آن را مشخص کرد
-
load impedance
رهبندی بار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی برق] رهبندی مداری که به یک منبع ولتاژ یا خروجی یک تراگذار الکتریکی متصل است
-
cargo sweat
عرقِ بار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] رطوبتی که در هنگام ورود کشتی از منطقۀ سرد به منطقۀ گرم، در نتیجۀ دیرتر گرم شدن بار نسبت به محیط، بر روی بار مینشیند
-
cargo dues
عوارض بار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] هزینههایی که مقامات بندری برای گذر کالا از اسکله از کشتیها دریافت میکنند
-
load factor 2
ضریب بار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] نسبت بهرهبرداری به ظرفیت کل تجهیزات در زمان معین
-
بار آمدن
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (مص ل .) تربیت شدن (چه خوب چه بد).
-
بار آوردن
فرهنگ فارسی معین
(وَ دَ) (مص م .) 1 - تولید کردن ، ایجاد کردن . 2 - تربیت کردن .
-
بار افتادن
فرهنگ فارسی معین
(اُ دَ) (مص ل .) درمانده شدن ، ورشکست شدن .
-
بار بردن
فرهنگ فارسی معین
(بُ دَ) (مص م .) 1 - بر دوش کشیدن . 2 - بردباری کردن .
-
بار بستن
فرهنگ فارسی معین
(بَ تَ) (مص ل .) آماده برای سفر شدن .