کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (اِخ ) دهی به بغداد. (ناظم الاطباء). قریه ای است از اعمال کلواذا از نواحی بغداد و در آن بوستانها و گردشگاه هایی بود که مردم بیکاره و اهل تفریح بدانجا میرفتند. حسین بن ضحاک خلیع گوید : احب الفی ٔ من نخلات باری و جوسفها لمشید بالصفیح .... (از مع...
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن حباب بن هیثم بن محمدبن ربیعبن خالدبن سعدان . معروف به باری بنا بگفته ٔ امیر ابونصربن ماکولا از مردم بار نیشابور نیست . (از معجم البلدان ).
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (اِخ ) نام قصبه ای است در هندوستان (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). نام قصبه ای است از ملک هندوستان که چندین ده بدو متعلق است . (جهانگیری ). قصبه ای است معروف حوالی آگر... (رشیدی : باره ). نام قصبه ای بود از هندوستان که بعد اکبرآباد نامیده...
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (ص نسبی ) (منسوب به بار = بارگاه ) بر ملوک و سلاطین اطلاق کنند. (برهان ). شاه . شاهزاده . (دِمزن ).
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (ص نسبی ) منسوب به بار، که دهی است به نیشابور. (سمعانی ). رجوع به بار و معجم البلدان شود.
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (ص نسبی ) منسوب و متعلق به بار. (ناظم الاطباء). منسوب به بار: قاطر حیوان باری است . در این صورت همان لفظ بار (بمعنی حمل ) است که یاء نسبت به آن ملحق گشته . (از فرهنگ نظام ). ستور باری مقابل ، سواری . اسب و استر و جز آن که سواری را نشاید و بر آ...
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (ص ) باریک بود. عنصری گوید : رای داناسر سخن ساریست نیک بشنو که این سخن باری است .(فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 519). (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). و گویامخفف باریک است .
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (ع ص ) (نعت فاعلی از بری ) تراشنده ٔ تیر. (اقرب الموارد). تراشنده . (ناظم الاطباء) : مواظب الخمس لا وقاتهامنقطع فی خدمةالباری .صفت قلم است و از خمس صلوات خمس مراد نیست بلکه پنج انگشت را خواهد و از باری خدای تعالی را نخواسته بلکه تراشنده ٔ قلم ...
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (ع اِ) طریق . (آنندراج ). طریق و راه . (ناظم الاطباء).
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . (ق ) البته . حتماً. ناچار و لاجرم . (ناظم الاطباء) : فرمان کنی یا نکنی ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری . رودکی .ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بودکنون توانی باری خشوک پنهان کرد. رودکی . باری از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بِنَمیریم . (ترجمه ٔ تفسیر...
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . [ ] (اِخ ) ابوعلی حسین بن (کذا) نصر باری (منسوب به بار نیشابور) از محدثان بود. از فضل بن احمد رازی از سلیمان بن سلمه ٔ حمصی روایت کرد و ابوبکربن ابوالحسین بن حیری از وی روایت دارد. وفات او بعد از سال 330 هَ . ق . بود. (از انساب سمعانی ). یاقوت...
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری . [ ی ی ] (معرب ، اِ) بوریاء. بوری . باریاء. حصیر بافته . (آنندراج ). بوریا. (مهذب الاسماء). حصیر بافته و بوریاء. جوالیقی ، ذیل کلمه ٔ بوریاء بنقل از ابن قتیبه آرد: بوریاء فارسی و باری و بوری عربیست و محشی «المعرب » می نویسد: صاحب قاموس در ماده ...
-
باری
لغتنامه دهخدا
باری .[ ی ی ] (ص نسبی ) منسوب به باره ٔ شام یا اقلیمی از اعمال جزیره . (از معجم البلدان ). رجوع به باره شود.
-
باری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] ← هواگَرد باری
-
باری
دیکشنری فارسی به عربی
شاحن