کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باریک میان کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رنج باریک
لغتنامه دهخدا
رنج باریک . [ رَ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از مرض دق باشد. (برهان قاطع). بیماری باریک . (مهذب الاسماء) (آنندراج ). تب دق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تب سل . ذبول . (یادداشت مؤلف ) : به طنبور غم دور و نزدیک راز تارش دوا رنج باریک را. ظهوری...
-
باریک برگ
لغتنامه دهخدا
باریک برگ . [ ب َ ] (اِ مرکب ) بید . گونه ای از بید که در دره ٔ چالوس و ساحل رود کرج و کوه دنا در شیراز و جبال کوه گیلویه دیده شده است . (گااوبا).
-
باریک پرناک
لغتنامه دهخدا
باریک پرناک . (اِخ ) امیر عراق عرب که از مخالفین و رقبای شاه اسماعیل صفوی بود. رجوع به تاریخ ادبیات برون ج 4 ص 44 شود.
-
باریک دیدن
لغتنامه دهخدا
باریک دیدن .[ دی دَ ] (مص مرکب ) بصارت . (تاج المصادر بیهقی ).
-
باریک گردیدن
لغتنامه دهخدا
باریک گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) باریک شدن . خرد شدن . نرم شدن . و رجوع به باریک شدن شود.
-
باریک گرفتن
لغتنامه دهخدا
باریک گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کاری را باریک گرفتن ؛ تنگ گرفتن آن را. باریک گرفتن کار را؛ اشفاف . (منتهی الارب ).
-
باریک گشتن
لغتنامه دهخدا
باریک گشتن . [ گ َ ت َ ](مص مرکب ) لاغر شدن . باریک شدن . باریک گردیدن . || خرد شدن . رجوع به باریک و باریک شدن و باریک گردیدن شود. لطف . لطافت . (منتهی الارب ) : تن سودایی من در خم آن موی نحیف گشته باریک که ابریشم سازش کردم .مسیح کاشی (از ارمغان آصف...
-
باریک آب
لغتنامه دهخدا
باریک آب . (اِخ ) دهی است جزء بخش ابهررود شهرستان زنجان که در 150 هزارگزی شمال ابهر و 12 هزارگزی راه عمومی واقع است . سرزمینی است کوهستانی سردسیر با 54 تن سکنه . آبش از چشمه محصولش غلات . شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج...
-
باریک آب
لغتنامه دهخدا
باریک آب . (اِخ ) دهی است جزءدهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان که در 33 هزارگزی جنوب زنجان و یک هزارگزی راه عمومی واقع است منطقه ای است کوهستانی و سردسیر با 272 تن سکنه . آبش از چشمه سار. محصولش غلات ، انگور و میوه جات و شغل اهالی زراعت و مکاری و ص...
-
باریک آب
لغتنامه دهخدا
باریک آب . (اِخ ) دهی است جزء دهستان سجاس رود، بخش قیدار شهرستان زنجان که در 23 هزارگزی قیدار و یک هزارگزی راه عمومی قشلاق زنجان واقع است . منطقه ای است کوهستانی و سردسیر با 189 تن سکنه . آبش از چشمه سار و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی م...
-
باریک آباد
لغتنامه دهخدا
باریک آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان تل بزان بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در ده هزارگزی جنوب خاوری مسجدسلیمان کنار راه شوسه شرکت نفت واقع است منطقه ای است کوهستانی ، گرمسیر با 180 تن سکنه . آبش از لوله ٔ شرکت نفت . محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و ...
-
باریک آواز
لغتنامه دهخدا
باریک آواز. (ص مرکب ) پرحرف و یاوه گوی . (ناظم الاطباء). یاوه گوی و ژاژخای . (دِمزن ).
-
باریک ابرو
لغتنامه دهخدا
باریک ابرو. (اَ) (ص مرکب ) آنکه ابرویی باریک و کم پشت دارد. کشیده ابرو. اَزج ّ. اَضرَط. (منتهی الارب ).
-
باریک اندام
لغتنامه دهخدا
باریک اندام . [ اَ ] (ص مرکب )آنکه اندامی لاغر و ظریف دارد طُلو. ضَمر. ضامر. ضامره . رجل مرهوف البدن ؛ مرد باریک اندام . (منتهی الارب ).
-
باریک اندیشه
لغتنامه دهخدا
باریک اندیشه . [ اَ ش َ / ش ِ] (ص مرکب ) آنکه اندیشه ٔ دقیق دارد. محتاط. دقیق .