کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باریک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باریک ریس
لغتنامه دهخدا
باریک ریس . (نف مرکب ) آنکه خیال بیهوده کند و بدان روز بروز نزارتر و لاغرتر شود : زین حروفت شد خرد باریک ریس نسخ میکن ای ادیب خوشنویس . مولوی .دفع او را دلبرا بر من نویس هل که صحت یابد این باریک ریس . مولوی .|| اندیشه ناک . || دارای حسرت . || دقیق و ...
-
باریک ساق
لغتنامه دهخدا
باریک ساق . (ص مرکب ) آنکه ساق باریک دارد. دارای ساق باریک . اَحمَش . (تاج المصادر بیهقی ). حَمِش . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) : صیادی سگی معلم داشت ازین پهن بری ، باریک ساقی . (سندبادنامه ص 200).
-
باریک سر
لغتنامه دهخدا
باریک سر. [ س َ ] (ص مرکب ) آنکه سر باریک و خرد دارد. || آنچه سر و انتهایی باریک و تیز داشته باشد، رمح اَزَب ّ؛ نیزه ٔ باریک سر. (منتهی الارب ).
-
باریک سنج
لغتنامه دهخدا
باریک سنج . [ س َ ] (ص مرکب ) دقیق فکر. نکته سنج : گذشتند بر کوه خارا برنج وزو خیره شد مرد باریک سنج .فردوسی .
-
باریک سنگ
لغتنامه دهخدا
باریک سنگ . [ س َ ] (ص مرکب ) سبک وزن .
-
باریک شکم
لغتنامه دهخدا
باریک شکم . [ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) کسی که شکمی لاغر و خرد دارد. مُخطَف البطن . خامِص . اَهضَم . هفهاف مُسمَئِل (در مرد)، حَمیص ُالحشاء ضَسرَه (در زن ). (منتهی الارب ).
-
باریک فکر
لغتنامه دهخدا
باریک فکر. [ ف ِ ] (ص مرکب ) آنکه اندیشه ٔ لطیف دارد. آنکه فکری دقیق دارد.
-
باریک کار
لغتنامه دهخدا
باریک کار. (ص مرکب ) آنکه در کار خود دقت دارد. ماهر. چربدست . استاد. کسی که کارهای ظریف و دقیق کند. صِنع درزی یا باریک کار. صنعالیدین [ ص َ یا ص ُ ی َ دَ ] یا صنیعالیدین ؛ مرد چربدست باریک کار ماهر در پیشه ٔ خود. صناع الیدین ؛ ماهر باریک کار چربدست ،...
-
باریک کمر
لغتنامه دهخدا
باریک کمر. [ ک َ م َ ] (ص مرکب ) آنکه میانی لاغر دارد. باریک میان متناسب اندام . نازک میان . || معشوق . معشوقه .
-
باریک گردن
لغتنامه دهخدا
باریک گردن . [ گ َ دَ ] (ص مرکب ) آنکه گردن باریک دارد.
-
باریک گیر
لغتنامه دهخدا
باریک گیر. (نف مرکب ) سخت گیر. کسی که در کارها بسیار خرده گیرد : مرد [ بوالحسن عراقی دبیر ] سخت بدخو بود و باریک گیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 549). و چنان گفتند که زنان او را دارو دادند که زن مطربه ٔ مرغزی را بزنی کرده و مردی سخت بدخو بود و باریک گیر. ...
-
باریک لب
لغتنامه دهخدا
باریک لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) لب نازک . لب باریک . لب قیطانی ، لبی بنازکی چون قیطان .
-
باریک محله
لغتنامه دهخدا
باریک محله . [ م َ ح َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل که در 12 هزارگزی شمال خاوری آمل در دشت واقع است هوایش معتدل و مرطوب است 160 تن سکنه دارد و محصولش برنج و مختصری کنف و صیفی و شغل اهالی ،زراعت و راهش مالرو میباش...
-
باریک میان
لغتنامه دهخدا
باریک میان . (ص مرکب ) لاغرمیان . (آنندراج ). کمرباریک . (ناظم الاطباء). آنکه کمر باریک دارد. ظریف قد و متناسب اندام . (دِمزن ). اَخَمص . اَقَّب . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ).اَهیَف . اَهضَم . مخصَّر. ضَمر. (دهار). ضامِرَه . ضامِر. مَهَفهَت ....
-
باریک میانی
لغتنامه دهخدا
باریک میانی . (حامص مرکب ) کمرباریکی . لاغرمیانی . رجوع به باریک شود.