کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باریکشده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
attenuate
باریکشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی لبههای قاعدهای که یکباره به داخل بهصورت کاو خم میشوند و با هم زاویۀ تقاطع کمتر از 45 درجه میسازند
-
واژههای مشابه
-
باریک
واژگان مترادف و متضاد
۱. کمحجم، کمقطر، نازک ≠ ضخیم، ستبر ۲. تنگ، کمعرض ≠ پهن ۳. لاغر، نزار ≠ چاق ۴. باریکمیان، خمیص ۵. رقیق ≠ پرمایه ۶. دقیق ۷. حساس، وخیم، خطرناک
-
باریک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بارک، باری› bārik ۱. نازک؛ کمپهنا؛ کمقطر.۲. [مجاز] دقیق.۳. [مجاز] لاغر.
-
باریک
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - کم عرض ، کم پهنا. 2 - نازک ، دقیق .
-
باریک
فرهنگ فارسی معین
میان (ص .) کمر باریک .
-
باریک
لغتنامه دهخدا
باریک . (اِخ ) سرداری که بر بغداد استیلا یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 492-493).
-
باریک
لغتنامه دهخدا
باریک . (ص ) نازک و لطیف چون کمر و لب . بارک مخفف آنست . (آنندراج ). نازک . (ارمغان آصفی ). میرحسن دهلوی گوید : لب باریک تو زیر خط شبگون دیدم چو هلالی که شبانگاه برون می آید. (آنندراج ).هر چیز دراز و گرد و کم قطر مقابل کلفت و نافذ. نازک . (ناظم الاطب...
-
باریک
دیکشنری فارسی به عربی
رشيق , رقيق , سعري , شريحة , ضيق , عرض , مضيق
-
باریک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bârik طاری: borik طامه ای: bârik طرقی: borik کشه ای: bârik نطنزی: bârik
-
شده
فرهنگ فارسی معین
(شَ دِّ یا دَُ) (اِ.) 1 - چندرشته نخ به هم پیچیده ک به یک اندازه آن ها را بریده باشند. 2 - ریشه و طره . 3 - رشته ای که دانه های گرانبها را بدان کشیده و به گردن یا جامه آویزند.
-
شده
فرهنگ فارسی معین
(شُ دِ یا دَ) (ص مف .) 1 - گشته ، گردیده . 2 - انجام یافته . 3 - رفته ، گذشته .
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش َ ؟ ] (اِ) علم و نشان . (غیاث اللغات ).
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش َ دَه ْ ] (ع اِ) رجوع به شَدْه ْ، شود.
-
شده
لغتنامه دهخدا
شده . [ ش َدْ دَ / دِ ] (اِ) ظاهراً اسم است از شد به معنی بستن عربی و معنی کمربند می دهد : شده والای گلگون در گلستان رخوت غیرت سنبل شمر این را و آن رشک سمن . نظام قاری (دیوان البسه ص 30).سیه گلیمی شده سفیدروئی بیت دو آیتند بهر دو خطی به می مسطور. نظا...