کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باریک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باریک
/bārik/
معنی
۱. نازک؛ کمپهنا؛ کمقطر.
۲. [مجاز] دقیق.
۳. [مجاز] لاغر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کمحجم، کمقطر، نازک ≠ ضخیم، ستبر
۲. تنگ، کمعرض ≠ پهن
۳. لاغر، نزار ≠ چاق
۴. باریکمیان، خمیص
۵. رقیق ≠ پرمایه
۶. دقیق
۷. حساس، وخیم، خطرناک
دیکشنری
capillary, hairbreadth, liny, narrow, reedy, strait, tenuous, thin
-
جستوجوی دقیق
-
باریک
واژگان مترادف و متضاد
۱. کمحجم، کمقطر، نازک ≠ ضخیم، ستبر ۲. تنگ، کمعرض ≠ پهن ۳. لاغر، نزار ≠ چاق ۴. باریکمیان، خمیص ۵. رقیق ≠ پرمایه ۶. دقیق ۷. حساس، وخیم، خطرناک
-
باریک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بارک، باری› bārik ۱. نازک؛ کمپهنا؛ کمقطر.۲. [مجاز] دقیق.۳. [مجاز] لاغر.
-
باریک
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - کم عرض ، کم پهنا. 2 - نازک ، دقیق .
-
باریک
فرهنگ فارسی معین
میان (ص .) کمر باریک .
-
باریک
لغتنامه دهخدا
باریک . (اِخ ) سرداری که بر بغداد استیلا یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 492-493).
-
باریک
لغتنامه دهخدا
باریک . (ص ) نازک و لطیف چون کمر و لب . بارک مخفف آنست . (آنندراج ). نازک . (ارمغان آصفی ). میرحسن دهلوی گوید : لب باریک تو زیر خط شبگون دیدم چو هلالی که شبانگاه برون می آید. (آنندراج ).هر چیز دراز و گرد و کم قطر مقابل کلفت و نافذ. نازک . (ناظم الاطب...
-
باریک
دیکشنری فارسی به عربی
رشيق , رقيق , سعري , شريحة , ضيق , عرض , مضيق
-
باریک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bârik طاری: borik طامه ای: bârik طرقی: borik کشه ای: bârik نطنزی: bârik
-
واژههای مشابه
-
گردن باریک
لغتنامه دهخدا
گردن باریک . [ گ َ دَ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ملایم و مطیع. منقاد. (غیاث ). کنایه از ملایم و هموار. (آنندراج ) : حسن فولاد بود گردن باریک اینجاتیزی تیغ به جوهر چه تواند کردن ؟صائب (از آنندراج ).
-
narrowly oblong
مستطیلی باریک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی بخش یا اندامی به شکل مستطیل در گیاهان که طول آن سه برابر عرض باشد
-
باریک انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] bārik[']andāz تیرانداز دقیق و ماهر.
-
باریک اندازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] barik[']andāzi انداختن تیر با مهارت و نشانهگیری دقیق.
-
باریک اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bārik[']andām لاغر؛ آنکه اندامی لاغر و ظریف دارد.
-
باریک بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] bārikbin ۱. کنجکاو.۲. زیرک؛ باهوش.۳. موشکاف؛ دقیق: ◻︎ اجل چون به خونش برآورد دست / قضا چشم باریکبینش ببست (سعدی۱: ۱۴۱).