کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باریاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
باریاب
/bāryāb/
معنی
باریابنده؛ کسی که به حضور پادشاه بار یابد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
باریاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] bāryāb باریابنده؛ کسی که به حضور پادشاه بار یابد.
-
باریاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پاریاب› (کشاورزی) [قدیمی] bār[i]yāb زمینی که با آب قنات یا رودخانه آبیاری شود.
-
باریاب
لغتنامه دهخدا
باریاب . [ رْ ](اِخ ) فاریاب باشد. (سمعانی ). شهری است از گوزگانان بر شاهراه کاروان و بسیارنعمت . (حدود العالم ). پس از آنجا به شبورغان رفتم ، شب بدیه باریاب بودم و از آنجا براه سمنگان وطالقان بمروالرود شدم . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ 1335 زوار ص 2). نوز...
-
باریاب
لغتنامه دهخدا
باریاب . [ رْ ](نف مرکب ) آنکه بحضور و دربار سلاطین دخل دارد. (آنندراج ).باریافته بحضور شاهی یا امیری . کسی که بار یافته باشد و اذن دخول در مجلس داشته باشد. (ناظم الاطباء). شرفیاب حضور. (دِمزن ). و رجوع به «بار» شود. || (اِ) لهجه ای است در پاریاب و ب...
-
freight canvasser
باریاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] شخصی که به نیابت از خط کشتیرانی به جستوجوی بار برای حمل میپردازد
-
واژههای مشابه
-
باریاب شدن
لغتنامه دهخدا
باریاب شدن . [ رْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دستوری دخول . اجازه ٔدرآمدن داشتن . بار یافتن . بحضور پادشاه یا امیری رفتن . رجوع به بار یافتن . باریابی . باریاب گشتن شود.
-
باریاب گشتن
لغتنامه دهخدا
باریاب گشتن . [ رْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بحضور امیر یا پادشاهی رسیدن : فتحعلیخان خودهم وارد و باریاب حضور گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ). رجوع به باریابی . باریاب شدن . بار یافتن شود.
-
جستوجو در متن
-
باریابی
لغتنامه دهخدا
باریابی . [ رْ ](حامص مرکب ) اذن دخول . (ناظم الاطباء). تشرف بحضور: پس از باریابی بمحل خدمت خود بازگشت . شرف حضور. (دِمزن ). رجوع به بار یافتن .باریاب شدن . باریاب گشتن . باریابی حاصل کردن شود.
-
فاریاب
لغتنامه دهخدا
فاریاب . [ فارْ ] (اِ مرکب ) بمعنی فاراب است . (برهان ). رجوع به فاراب ، باریاب ، پاریاب ، باراب و فاریاو شود.
-
بار یافتن
لغتنامه دهخدا
بار یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بمعنی رخصت و دستوری یافتن بحضور امرا و سلاطین . (آنندراج ). اجازه یافتن . پذیرفته شدن در بارگاه . رخصت دخول یافتن . (ناظم الاطباء: بار) (دِمزن ). رجوع به باریابی ، باریاب شدن و باریاب گشتن شود : ز ره چون بدرگاه شد بار ی...
-
تیرمردان
لغتنامه دهخدا
تیرمردان . [ م َ ] (اِخ ) شهرکی است بنواحی فارس میان نوبندجان و شیراز و شامل 36 قریه ... (از معجم البلدان ).ابن البلخی آرد: تیرمردان و جویکان ، این هر دو جای نواحی است دیه های بزرگ که هیچ شهر نیست و خراره و دودمان و دیه گوز از جمله ٔ آن است و این نوا...
-
کمارج
لغتنامه دهخدا
کمارج . [ ک َ رَ] (اخ ) شهرکی است از بشاور به ناحیت پارس خرم و آبادان . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 134). خشت و کمارج دو شهرک اند در میان قهستان گرم سیر به غایت و درختان خرما بسیار باشد اما هیچ میوه ٔ دیگر نباشد و آب روان دارد اما گرم و ناخوش باشد و ...
-
بخس
لغتنامه دهخدا
بخس . [ ب َ ] (ع ص ) کم و اندک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ناقص . (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ) : و شروه بثمن بخس . (قرآن 20/12)؛ بفروختند او را ببهایی کاسته خست . (کشف الاسرار ج 5 ص 28).- بثمن بخس فروختن ؛ ببهای اندک فروختن .- بخ...