کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارِ فله ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بار
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) میخانه ، جایی که در آن سرپایی نوشابه و خوراک خورند.
-
بار
لغتنامه دهخدا
بار. (اِخ ) (سوق البار) شهریست به یمن بین صعده و عثر و آن بین خصوف و مینا است .(از معجم البلدان : بار). و رجوع به سوق البار شود.
-
بار
لغتنامه دهخدا
بار. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش بستک شهرستان لار که در 36هزارگزی جنوب خاور بستک کنار شوسه ٔ بستک به لنگه واقع است . دارای 30 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
بار
لغتنامه دهخدا
بار. (اِخ ) شهری است مقدم بر توراب و در جانب شرقی شامی است و بنی رازح از خولان قضاعه در آن ساکنند... (از معجم البلدان ). || دریاچه ٔ زره بار (در دوهزارگزی مغرب قلعه ٔ مریوان ) بمساحت تقریبی 24 کیلومتر مربع(شش هزار گز در چهارهزار گز). رجوع به زره بار ...
-
بار
لغتنامه دهخدا
بار. (اِخ ) نام دهی است از ولایت طوس . (برهان ). نام شهری در نزدیکی طوس . (ناظم الاطباء).
-
بار
لغتنامه دهخدا
بار. [ بارر ] (اِخ ) نام قصبه ٔ تجارتگاهی است در آلزاس لورن که در 14هزارگزی شمال شلستاد واقع است و در جوار آب معدنی گرم و جنگل بزرگی قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).
-
بار
لغتنامه دهخدا
بار. [ بارر ] (اِخ ) ابراهیم بن فضل . راوی دروغگویی بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بار
لغتنامه دهخدا
بار. [ بارر ] (ع ص ) مهربان و بسیارخیر. (منتهی الارب ). ج ، بَرَره . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). نیکوکار. (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث ). نکوکار. (غیاث ).برکننده . || مطیع پدر و مادر. نیک فرمانبرنده از پدر و مادر و مهربان نسبت به آنان و خیرخواه...
-
بار
لغتنامه دهخدا
بار. بدین صورت شکلی از بئآر است در سمعانی . رجوع به بئآر شود.
-
بار
دیکشنری فارسی به عربی
اجرة , جمهور , حمل , شاحن , شحن , عبء , مدخل , مسوولية , وطاة
-
بار
لهجه و گویش بختیاری
bâr 1. بار؛ 2. میوه درخت.
-
بار
لهجه و گویش تهرانی
جِرم روی زبان
-
بار
لهجه و گویش تهرانی
مواد بستنی: بار سفت کردن= بستنی درست کردن
-
بار
لهجه و گویش تهرانی
حمل ،بچه
-
بار
لهجه و گویش تهرانی
جنس دزدی